!این صفحه فعلن در وضعیت آزمایشی قرار دارد

2011/02/25

سمینار وضعیت عراق و فجایع ناشی از جنگ و بررسی تاثیر آن در دوران اشغال - بلژیک

برای همه علاقمندان به مباحث آکادمیک در مورد وضعیت عراق و فجایع ناشی از جنگ و بررسی تاثیر آن در دوران اشغال
شما می توانید در این سمینار بین المللی در شهر گنت شرکت کنید
اطلاعات بیشتر را در این لینک ببینید
http://www.youtube.com/watch?v=XGXyBfOdr5k
به امید پیروزی برای همه ستمدیدگان جهان

International Seminar on the situation of the Iraqi academics.
Defending education in times of war and occupation.
Ghent University - Belgium - 9, 10, 11 March 2011

2011/02/20

پیوند مبارزات مردم ایران و مردم عرب-بروکسل


مبارزات مردم ایران و مردم عرب را به هم پیوند دهیم
گزارش دو آکسیون اعتراضی در برابر سفارت های مراکش و لیبی در بروکسل
هم زمان با تظاهرات مردمی اول اسفند در ایران
 امروز 20 فوریه برابر با یک اسفند، دو آکسیون اعتراضی در حمایت از مبارزات مردم مراکش و لیبی در بروکسل و در برابر سفارت های این دو کشور عربی برگزار شد. چند نفر از اعضای کمیته جوانان ایرانی در بلژیک هم در هر دو برنامه با شعارهای مردم ایران و حمایت از مبارزات مردم عرب حاضر بودند. لازم به ذکر است که دیروز - شنبه - آکسیونی در حمایت از مبارزات مردم ایران توسط گروه های مختلف ایرانی در بلژیک و در برابر پارلمان اروپا برگزار شده بود و امروز هم مبارزه ی مردم ایران در شهرهای مختلف و همچنین اعتصاب در کردستان، در جریان بود.
 برگزار کنندگان آکسیون در برابر سفارت مراکش کلکتیوی از چپ های رادیکال عرب مقیم بلژیک بنام "کلکتیو 20 فوریه" بودند. آن ها ضمن اعلام پشتیبانی خود از مبارزات مردم تونس، مصر، الجزایر، لیبی، بحرین و یمن؛ از تدارک مبارزه جوانان مراکشی در این کشور خبر دادند. آن ها با اعلام حمایت از این مبارزه و اعتصاب در مراکش، خواهان برکناری پادشاه این کشور شدند. هم به خاطر ترکیب برگزار کنندگان این آکسیون و هم به دلیل روند رو به رشد مبارزات مردمی در کشورهای عربی، تقریباً تمام شعارها مضمون رادیکال و غیرمذهبی داشتند. شعارها عمدتاً با مضمون تکرار تجربه ی مصر و تونس در مراکش و سرنگونی دیکتاتور این کشور بود. حضور کمیته جوانان ایرانی در بلژیک و رفقای چپ و رادیکالِ بلژیکی باعث شد تا جمعیت حاضر شعارهای دیگری نیز سر دهند. ما در بحث هایمان با مردم با تأکید بر حضور مردم ایران در خیابان ها و اعتصاب در کردستان سعی داشتیم اخبار مبارزاتی مردم ایران را با آن ها در میان بگذاریم. یکی از رفقای قدیمی بلژیکی به ما نزدیک شد و با حرارت پرسید: "هی سلام اوضاع خوبه؟!" ما هم گفتیم: "این جا نه اما توی خاورمیانه چرا!! عالیه!!" و بحث شروع شد ... دختر جوانی در کنار ما با اضطراب دایماً تلفن می زد. بعد فهمیدیم لیبیایی است و در حال اطلاع رسانی برای آکسیون دوم مقابل سفارت لیبی. مرد دیگری هم با ریش و دشداشه آمد و بالای همان نیمکتی ایستاد که ما بودیم. با لبخند و با لهجه غلیظ فرانسوی پرسید که شما طرفدار کروبی هستید؟! ما گفتیم نه ما طرفدار مردم هستیم! یا نفهمید یا گیج شد. ما گفتیم: "الشَّعب یُرید اَسقاط النِظام فی الایران" متعجب از ما دور شد. شعارهای جمعیت این ها بود:
"پادشاه برو گمشو!"
"آزادی، آزادی، زنده باد"
"الشعب، یرید، اسقاط النظام"
"پادشاه، إرحَل! إرحَل!"
"پادشاه سرنگون!"
"مرگ بر دیکتاتور"
"انفلاب از مغرب تا ایران"
"انفلاب از مغرب تا لیبی"
"زندانی سیاسی آزاد باید گردد"
"انقلاب، انقلاب تا پیروزی"
جمعیت این شعارها را به کرات و با ریتم های عربی زیبایی تکرار می کردند. مردم حاضر با دیدن شعار "انقلاب تنها راه رهایی" بر دستان ما و حضور چند نفر ایرانی در حمایت از مبارزات آن ها، تلاش می کردند از اوضاع ایران هم بیشتر بدانند. نظر ما را جویا می شدند. تفاوت های یکدیگر را در بررسی اوضاع بحث می کردیم و با دستانشان و در تأیید شعار پلاکارد ما علامت پیروزی را نشان می دادند. این همبستگی انترناسیونالیستی باعث شد تا جمعیت عرب حاضر در محل، شعارهای ما را نیز تکرار کنند. ما شعار دادیم "مرگ بر دیکتاتور!" - "خامنه ای دیکتاتور!" - "خامنه ای گمشو، گمشو!" - "جمهوری اسلامی نابود باید گردد!" ...
 از نکات جالب توجه و عجیب این آکسیون حضور جمع قلیلی از مراکشی های طرفدار پادشاه در فاصله ای 20 متری جمع معترض بود. پلیس ضمن محافظت همیشگی از سفارت در برابر حمله مردم خشمگین و معترض بخشی از نیروی خود را نیز میان جمع اندک پروپادشاه و جمع بزرگ تر معترضین حایل کرده بود. مردم به کرات تنفر خود را نسبت به این جمع اندک بروز دادند، جمعیتی که تا تحقیر و تمسخر به سمت شعار دهندگان اشاره می کرد. آن ها می رقصیدند و هلهله می کشیدند. یکی از آن ها با نشان دادن اسکناس به جمعیت، ما را دعوت می کرد به آن سو برویم و از هر شکل تحقیر آمیزی برای تحقیر مردم استفاده می کردند و مردم معترض که شاهد این وقاحت بودند، با تکرار شعار سرنگونی باعث شدند که صدای اندک آنان محو و خاموش شود.
حضور زنان و دختران جوان نیز چشمگیر بود که بعضاً با صورت های رنگی مبارزه و شادی می کردند. تعدادی از دختران و پسران جوان مراکشی در حال تهیه خبر و عکس بودند و عده ای هم با رسانه های بلژیکی مصاحبه می کردند. عده ای از سازمان ها و مردم لیبیایی هم آن جا بودند. آن ها با اینکه به فاصله ی زمانی کمی آکسیون داشتند اما با خشم و اضطراب در این آکسیون حضور داشتند و پر انرژی همکاری می کردند.   
با پایان یافتن این آکسیون، مسؤلین برگزار کننده اعلام کردند که در حمایت از مبارزه مردم لیبی به طرف سفارت لیبی برویم و جمعیت در صفوفی متشکل و با هم راه افتادند.
 در بین راه و در مترو جمعیت سرود خوانان و در حال شعار دادن همبستگی خود را با مبارزات مردم کشورهای عربی مختلف و این بار همراه با مبارزات مردم ایران هم اعلام می کردند. برای رسیدن به سفارت لیبی، باید از یکی از مرفه ترین محله های بروکسل می گذشتیم. باید از مقابل سفارت ایران هم عبور می کردیم. با رسیدن به این محلِ آشنا برای اعضای کمیته ی جوانان بلژیک، شروع کردیم به سردادن شعارهایی به زبان های فرانسه و فارسی که تکرار شعار ها توسط بخشی از همراهان به ما قوت قلب می داد. با این انرژی به سفارت لیبی رسیدیم.
قبل از پیوستن به صف سایر معترضین در مقابل سفارت، با رفقای عرب و بلژیکی صف خود را مرتب کردیم و منظم به جمعیت معترض پیوستیم. جالب بود که جوانی با سربند سیاه و البته سیاه چرده هم در بین ما بود که از بومیان لیبی محسوب می شد. با رسیدن به محل به دلیل نزدیکی پیاده رو به درب سفارت با تعداد زیادتری پلیس مواجه شدیم. جمعیت حاضر با پیوستن صف ما به آن ها نیروی تازه گرفت و یک بند شعار می داد. خشم مردم وصف ناشدنی است. مردم از کشته شدن بیش از 100 نفر لیبیایی در اعتراضات چند روز گذشته توسط رژیم قذافی بسیار خشمگین بودند. عده ای از رفقای مراکشی و سایرین که با شعار دادن در مقابل سفارت مراکش قدرتِ صدایشان را از دست داده بودند اما کوتاهی نمی کردند و با همان صدا و با فقط با تحریک دیگران به هم نوایی با جمعیت همراهی می کردند. بعضی از لهجه های عربی حتی برای خود آنان هم نا آشنا بود اما کسی ساکت نمی ماند ما هم سعی می کردیم همراه با جمعیت معترض بمانیم. چند نفری سعی داشتند از شعارهای اسلامی کمک بگیرند که در بین جمعیت طرفداری نداشت. چند جوان طرفدار فلسطین (پی ال اُ) بیشتر تم مذهبی را استفاده کردند اما اقبالی نیافتند. مردم خشمگین بودند و فریاد می زدند:
"قذافی برو گمشو"
"قذافی، قاتل"
"خون و جانم فدای آزادی"
"الشعب، یرید، اسقاط النظام"
"انقلاب از لیبی تا ایران"
"قذافی، دیکتاتور .... خامنه ای دیکتاتور" ...
 آری همبستگی ما با مردم معترض عرب و پیوند زدن مبارزات مردم ایران با مبارزات مردم عرب نماد قدرتی بود که هم ما و هم مردم عرب و بلژیکی های حاضر در آن جا احساس می کردند. 
 آشنایی با جوانان و مردم مترقی عرب که از مضمون شعارهای ما، شعار پلاکارد ما و دلیل حضور ما می پرسیدند بسیار جالب بود. نبودن یا بسیار کم بودن شعارهای مذهبی بازهم بر اهمیت این مبارزه می افزود. ارتباطات جدیدی پیدا کردیم آن هم از بین مردمی که در کشورهای خود زیر سلطه دیکتاتوری نظامی یا مذهبی یا نژادی و .. هستند و در کشورهای اروپایی نیز جز تحتانی ترین اقشار این جوامع هستند. شاید این هم سرنوشتی بود که ما را به هم نزدیک کرده بود. اما چیز دیگری هم در میان بود که ما را بیش از پیش بهم پیوسته می کرد و آن هم اراده ی ما و آن ها، مردم کشور ما و مردم کشورهای عربی به تغییر شرایط موجود بود.
                                                               زنده باد همبستگی بین المللی!
زنده باد مبارزات قهرمانانه ی مردم عرب!
زنده باد مبارزات قهرمانان ی مردم ایران!



چگونه می توان از اينترنت استفاده ی بهينه كرد؟



چگونه می توان از اينترنت استفاده ی بهينه كرد؟ه

از جوانان مصر بياموزيم!ه 


افشين كوشا
  
يك حكم
هر فرايندی آغازی دارد و هر مبارزه آغاز گری. تاريخ، ۲۵ ژانويه سال ۲۰۱۱ را به نام جوانانِ آغازگرِ مصری به ثبت رسانده است. كسانی كه با تلاش های جدی و سازمان يافته ی خود توانستند جرقه بر انبار باروت زنند، خشم مردم را منفجر كنند و موجبات بركناری ديكتاتور را فراهم آورند.
جديت آن ها در اين بود كه از همان ابتدا، سرنگونی ديكتاتور را هدف قرار دادند. عزم شان راسخ بود، شجاع بودند و سری نترس داشتند. آن ها می دانستند كه با دشمنی مخوف و بی رحم روبرو هستند كه هر گونه مخالفت را در نطفه خفه می كند و برای همين بايد بسياری از فعاليت ها را از چشم مأموران امنيتی رژيم پنهان نگه داشت و سعی كرد فريب شان داد. 
مهم تر آن كه اين جوانان دريافتند كه بدون تكيه بر نيروی لايزال كارگران و زحمتكشان نمی توان كاری كرد كارستان! بدون سازماندهی نقشه مند و از پايين نمی توان اميدی به كسب پيروزی - حتی در سطوح اوليه - داشت و بدون فكر و  نقشه كشی نمی توان از ابزارهای مختلف به درستی استفاده كرد.

يك گزارش
اغلب رسانه های امپرياليستی تلاش دارند كه جايگاه ويژه ای به وسايل ارتباط جمعی چون اينترنت و فيس بوك در برانگيختن مردم مصر دهند. اما اين تمام واقعيت نيست. 
واقعيت را بايد در لابه لای خبرها يافت. دختران و پسران شجاع که راه افتادن اين جنبش مرهون فعاليت نقشه مند و جسورانه ی آنان بود، از درون شهرکِ چادرها که در ميدان تحرير بر پا شده است، به سازماندهی و دميدن به شعله های جنبش سرنگونی طلب ادامه دادند و شروع به شبکه بندی در سراسر کشور و ايجاد ارتباط با کارگران متشکل در محلات کار و زندگی شان کردند. گزارشگر روزنامه ی نيويورك تايمز در تاريخ ۸ و ۹ فوريه شرح كوتاهی از فعاليت ابتدايی جوانان مصری ارايه داده كه نكات آموزنده ای دارد.
آنان زاده و بزرگ شده ی دوران رياست جمهوری حسنی مبارک هستند و اکثرشان زير سی سال سن دارند. بسياری از آنان فارغ التحصيلان دانشگاه های ممتاز مصرند. مهندس و دکتر و غيره. عده ای از آن ها مرتباً دستگير و شکنجه شده اند. از فحوای کلام شان پيداست که فيس بوک جزو ابزارهای اوليه شان برای سازمان دهی خود و راه انداختن اين مبارزه بود اما فيس بوک همه چيز نبود بلکه در ترکيب با سازماندهی نقشه مند و مخفی در کوچه و خيابان نتيجه داد. دو رويکردشان به اينترنت درس آموز است: يکم، به عمد و آگاهانه هويت خود را در فيس بوک پنهان نگاه داشتند تا بتوانند به دور از چشم نيروهای امنيتی مبارزه را در ميان مردم سازمان دهند. دوم، از اينترنت (فيس بوک و ای ميل و توييتر و غيره) در خدمت پيشبرد مبارزه در محلات و خيابان ها استفاده کردند و نه به عنوان جايگزينی برای آن. به عبارت ديگر، برای اينان فيس بوک يک گريز از مبارزه ی واقعی که خطر جانی و کشته شدن دارد نيست بلکه ابزاری است برای پيشبرد مؤثرتر اين مبارزه.
يکی از آن ها به خبرنگار نيويورک تايمز (۱۰ فوريه) می گويد که در آغاز ۱۵ نفر بودند. ديگری می گويد، بذرهای شورش در زمان خيزش تونس کاشته شد. وليد رشيد ۲۷ ساله و عضو گروه آنلاين «جنبش ۶ آوريل» می گويد، به مدير ناشناخته ی يک صفحه ی ضد شکنجه در فيس بوک يادداشتی می فرستد و از وی برای تبليغ روز ۲۵ ژانويه به عنوان روز مقاومت، تقاضای کمک می کند و در کمال تعجب فوراً از طرف مقابل از طريق پيام رسان سريع گوگل جواب دريافت می کند. بعدها دليلش را می فهمد: گرداننده ی آن صفحه، آقای قنوم، مدير مسئول گوگل در قاهره بود. محل شروع تظاهرات اعلام نشده بود. برای رد گم کردن، محله ای را در مرکز قاهره اعلام می کنند. پليس به آن جا لشگرکشی می کند. اما سازماندهان در يکی از محلات فقيرنشين جمع می شوند.
اين يک تجربه ی جديد بود. يکی از آن ها به خبرنگار می گويد: «گفتيم اين دفعه بريم به اين محلات، ببينيم چه می شود.» گروه به دو تيم تقسيم شد: يکی از آن ها به تحريک مردم در قهوه خانه ها و کافه ها پرداختند که برای تظاهرات به آن ها بپيوندند و تيم ديگر به خانه های بالای کافه ها رفتند. به جای صحبت در مورد «دموکراسی» روی موضوعات اقتصادی و فقر و بيکاری و غيره افشاگری کردند. يکی از دختران به خبرنگار می گويد: «وقتی شروع کرديم گروه مان ۵۰ نفر بود. وقتی که محله را ترک می کرديم چند هزار نفر بوديم.» از زمانی که کشته شدن يک نفر با گلوله های پليس را ديده، خود را مجهز به لوازم کمک های اوليه ی پزشکی نيز کرده است. شب قبل از ريختن نقشه ی تظاهرات «جمعه ی خشم»، گروه در خانه ی يکی از اعضا ملاقات کرد و چند نفرشان دست به «آزمايش ميدانی» در کوچه های يکی از محله های کارگری زدند. در حاليکه در کوچه پس کوچه ها راه می رفتند مردم را به تظاهرات فرا می خواندند. می خواستند هم سطح شرکت مردم را بسنجند و هم سرعت حرکت در کوچه ها را اندازه بگيرند. می گويد: «جالب آن جاست که وقتی کارمان تمام شد مردم نمی خواستند بروند. تعداد به هفت هزار نفر رسيده بود.»

يك مقايسه
نمی دانيم كه اين جوانان از تجربه ی خيزش سال گذشته مردم ايران و مشخصاً نقش مثبت و منفی اينترنت در آن خيزش با خبر بودند يا خير. اما عمل آن ها نشان داد كه آن ها حلقه ی كليدی – يعنی اهميت سازمان گری – را درست تشخيص داده و آن را محكم در دست گرفتند. 
آن ها دنبال «حق رأی» خود از ديكتاتور نبودند، خواهان برانداختنش بودند؛ آنان مبارزه ی را محدود به يك يا چند قشر نكردند بلكه اهميت به ميدان آوردن مردم زحمتكش را دريافتند؛ آنان - حداقل تا كنون - دنبال رهبرانی نبودند كه خواهان حفظ نظام باشند؛ رهبرانی كه سركوب گران مردم را برادر و دوست قلمداد كنند و همه را فرا بخوانند كه قانونی عمل كنند و از چارچوب "قانون اساسی" فراتر نروند. همه اين ها يعنی محدود كردن اهداف مبارزه؛ جلوی مبارزه ی تا به آخر را گرفتن و سرانجام اتخاذ روش های به اصطلاح كم هزينه؛ و مخالفت با فعالیت های مخفی و عمده كردن ابزار مبارزه توسط اينترنت. 
چندی پيش، مسؤل سايت بالاترين در كنفرانسی كه حول نقش اينترنت در تظاهرات های سال ۸۸ برگزار شده بود، در ارزيابی واقع بينانه ای اعلام داشت كه  نمی توان همه چيز را به اينترنت خلاصه كرد. اينترنت توانست در زمينه تبليغاتی مؤثر باشد. اما نتوانست جايگزينی برای سازمان دهی شود. به علاوه جمهوری اسلامی نيز از اين طريق تحركات (زمان و مكان تظاهرات) را تشخيص می داد و نيروهايش را متمركز می كرد و مانع انجام تظاهرات می شد. در عين حال تشخيص فراخوان های واقعی از غيرواقعی ممكن نبود؛ حتی تشخيص شايعات دوست و دشمن نيز ميسر نبود. از اين رو نمی توان انتظار داشت كه اينترنت نقش سازمانده ايفا كند. (نقل به معنی) البته جوانان مصری توانستند از اين ابزار به خوبی سود جويند و حتی با ابتكار عمل هايشان برخی محدوديت های فوق را به حداقل برسانند. علت عمده اين بود كه اينترنت «همه چيز نبود بلکه در ترکيب با سازماندهی نقشه مند و مخفی در کوچه و خيابان نتيجه داد.» چگونگی استفاده از ابزاری چون اينترنت و ارتباطش با ابزار ديگر مستقيماً ربط دارد به اهدافی كه جلوی روی خود قرار می دهيم. «بگو هدف چيست و چه می خواهی تا بگويم چگونه بايد جنگيد» اين درسی است كه از اين مقايسه می توان گرفت.
اقتباس از نشریه بذر شماره 54

2011/02/17

مقاله در مورد تونس-مصر و 25 بهمن


تونس، قاهره، الجزایر، تهران و ...
مبارزه مردم و نیروهای سرکوب گر
در ترازوی قدرت
برناک جوان
در تونس اتفاقات مهمی افتاد. شورش مردم در ابعاد کلان باعث سقوط یک دیکتاتور شد. همراه با جشن شادی مردم، ارتش اوضاع را دوباره به دست می گیرد. در بالا نمایندگانِ سندیکاها، نمایندگانِ وکلا و پزشکان، معلمان و ... در حال چانه زنی بر سر تعیین حاکمیتی با چهره ی جدیدی هستند. امروز ترازوی قدرت در تونس به گونه ای است که در یک کفه، این نمایندگان هستند و در کفه ی دیگر اما ارتش قرار دارد.
 مصر بعد از تونس شلوغ شد. مردم و به خصوص جوانان نقش مهم و پررنگی بازی کردند. ستادهای مردمی و دانشجویی موتور محرکه ی تغییر و تحولات مصر بودند که از فضاهای کارگری سوئز گرفته تا صحرای جنوب مصر تا بندر اسکندریه و ... را پوشش داده بود. البرادعی و اخوان المسلمین و ... بر روی چنین موجی قصد سوار شدن داشتند. به دلیل اهمیت ژئوپلتیک مصر در بین کشورهای عرب، اسرائیل و ابرقدرت های اروپایی و آمریکایی، حوادث و تحولات مصر حتی بر تحولات مهم در تونس هم سایه افکند. مبارک گفت: "نمی روم!"، اما سنبه مردم پرزور تر بود و آخر سر استعفا داد. ارتش به نیابت از مبارک زمام امور را در دست گرفت. به سرعت طرفین را پای میز مذاکره نشاند که حاصل آن چند بیانیه بود. قانون اساسی تغییر خواهد کرد و کمیته ای برای آن تشکیل شده است. کمیته ی موقتی بر روی پروژه های دوران گذار به دموکراسی کار خواهند کرد تا در موعد مقرر انتخابات برگزار شود  و... . داور اصلی آمریکا است و کمک داورانِ مهم در این اوضاع، امثال سلیمان -مأمور امنیتیِ با تجربه که سابقه ی همکاری و آموزش در سازمان سیا را دارد- که زمام امور را در دست گرفته و معلوم نیست شاید بعدها به عنوان "ناجی کشور در شرایط بحرانی" معرفی شود، شاید هم در روند مهره سوزی او هم قربانی شود! این ادعا حقانیتش را از آن جا می گیرد که در شرایطی که مردم میدان التحریریه را تخلیه می کردند و سرشار از شوق و شعف پیروزی بودند (مانند مردم ایران در زمستان 57) از خدا برای سلیمان طلب مغفرت می کردند! سلیمان شاقول ترازویی است که مردم و مبارزات آن ها در یک کفه و در کفه دیگر ارتش مصر قرار دارد. این شاقول باید از یک سو بین نیروهای مردمی که خواهان برهم زدن نظم موجود هستند و از سوی دیگر بین نیروهایی که می خواهند این توازن برقرار بماند نوعی تنظیم و تعادل ایجاد کند.
 25 بهمن در شرایطی وعده داده شد که تونس و مصر شلوغی هایشان را پشت سر گذاشته و مردم دستاوردهایشان را لمس کرده بودند. در شرایطی اعلام شد که مردم مصر هیچ بهانه ای را نپذیرفتند و یکصدا خواهان رفتن مبارک از مسند قدرت بودند. در شرایطی اعلام شد که مردم با پایین کشیدن نمادهای قدرت در میادین و خیابان های قاهره، قدرت مردمی را جایگزین آن ها کردند. تصرف میادین و اصرار بر گذراندن زندگی عادی در این میادین مصداق بارز اراده برای نشان دادن قدرت بود. مردم مصر بعد از رفتن مبارک هم کماکان منتظر بودند که حاصل مبارزه شان را ببینند یا بشنوند و تا اعلام رسمی مواضع اپوزیسیون از یک سو و اعلام رسمی ارتش و سلیمان ار سوی دیگر، میدان التحریریه را تخلیه نکردند. اما بیانیه های تظاهرات 25 بهمن در شرایطی اعلام شد که کماکان اصل پایه ای "زیر سؤال نرفتن نظام" ستون بند بند آن و آشکار در هر جمله ی آن بود. حتی درخواست مجوز راهپیمایی این رهبران "طبق اصل بیست و هفت قانون اساسی جمهوری اسلامی در جهت حمایت از قیام مردم این دو کشور مسلمان" بود.*
روشن بود که به دو رهبر سبز – موسوی و کروبی – اجازه حضور در تظاهرات را نخواهند داد اما این دو نیز تمام تدابیر لازم را به کار بردند تا کلمه ای فراتر از نظام مقدس اسلامی نه بگویند و نه به نمایندگی از ایشان اعلام شود. در واقع در پرتو تحولات منطقه ای و شورش در کشورهای عربی از یک سو و توجه قدرت های بزرگ به نیروهای اپوزیسیون این کشورها از سوی دیگر، رهبران سبز نیز برای عقب نماندن از فرصت های در راه و همچنین عقب نماندن از بدنه ی اجتماعی، فعال شدند.
فضای میادین و خیابان ها اما چگونه است. دیروز و دیشب مردم هم زخمی دادند، هم کتک خوردند، البته خوب هم  کتک زدند و ... اما تفاوت ها را هم می شد دید. بخش اعظم مردم در 25 بهمن و در شهرهای مختلف شعارهای ضد رژیمی سر می دادند و اصل نظام را زیر سؤال بردند. این بدترین خبر برای نظام – هم حاکمیت و هم رهروان نظام – است و بهترین خبر برای مردم. چرا که در پس این خبر، نسیم دلنواز آزادی و انقلاب را می توان حس کرد و به همان نسبت هم تندبادِ ویرانگر ضدانقلاب را. چرخاندن بادبان های مبارزه به سمت بادِ رهایی بخش انقلاب آسان نیست اما شدنی است. ترازوی قدرت در ایران با سنگینی به مراتب بیشتری از تونس و مصر تنظیم می شود. وجود اپوزیسیون سازشکار با حاکمیت در ایران به اندازه تاریخ مبارزات آزادی خواهانه و مردمی در ایران قدمت دارد. برهم زدن این توازن، نیرویی باز هم بیشتر از تونس و مصر را می طلبد و قطعاً به هم خوردن این توازن، انفجاری تر خواهد بود. این را هم مردم می فهمند و هم حاکمیت و هم اپوزیسیون سبز وفادار به اصل نظام و هم قدرت های بزرگ.
شاید بر اندک پیشروان موجود و فعال در خیابان ها و میادین شهرها این نهیب دوباره زده می شود که "وقت تنگ است و پیروزی رفیق کسی است که قدر وقت را بداند" و بر ضدانقلاب هم نهیب زده می شود که؛ "باید جنبید و این شورش را ویران کرد". این وقایع درس های بزرگی با خود به همراه داشت، نشان داد که سرنوشت مردم دنیا تا چه حدی به هم مربوط است. موج انقلابی جاری در چند کشور عربی، در ایران اثر کرد و با توجه به تجربه ی مبارزات اخیر و مسایل حل نشده ی آن، تأثیرات روحی زیادی گذاشت. همه ی دنیا دیدند که این تأثیرات روحی چگونه تبدیل به نیروی مادی برای مبارزه شد. مردم دنیا از مبارزات هم الهام می گیرند اما تبدیل این الهام و تأثیر روحی به نیروی مادی به عوامل زیادی بستگی دارد و در ایران این عوامل مساعد هستند. آری انتخاب دوباره ای پیش روی ماست.

  

2011/02/15

دو گزارش ارسالی از فعالین بذر-تهران 25 بهمن


بهار عربی به ایران هم رسید!
فضای عمومی 25 بهمن و روحیه مردم
امروز 25 بهمن 1389 ورقی دیگر در تاریخ مبارزات خیابانی مردم با رژِیم سرتا پا مسلح جمهوری اسلامی رقم خورد. از روزهای قبل  نیروهای بسیج و انتظامی بصورت پراکنده در خیابانهای تهران حضور داشتند. اما امروز شهر حال و هوایی دیگر داشت. بیشتر به یک پادگان شبیه بود. سر تا سر خیابان هم پر از ماشین هایی ست که در آنها لباس شخصی ها نشسته اند و مردم را زیر نظر دارند تا اگر به مورد مشکوکی بر خوردند واکنش دهند. البته از داخل ماشین ها فیلم برداری هم می کنند. مسیرم به سمت میدان انقلاب است. هر چه به آنجا نزدیک می شوم التهاب فضا بیشتر احساس می شود. به میدان که می رسم تا چشم کار می کند جمعیت است. دور تا دور میدان هم انواع و اقسام نیروها مستقرند. با موتورهای شان مانور می دهند تا مردم را وحشت زده کنند. اما مردم یا ایستاده و یا در حال حرکت خندانند و خوشحال. روزهای مبارزه روزهای شادی ملت است. باز هم خیلی راحت می توانی چهره های همراه و آشنا را تشخیص دهی. جمعیت زیاد و زیادتر می شود. ماشینها امکان حرکت ندارند. چون جمعیت علاوه بر پیاده روها در خیابانها در حال حرکتند. مردم بدون اینکه همدیگر را بشناسند به هم لبخند می زنند و علامت پیروزی را نشان می دهند. وجود اینهمه نیرو که می توان گفت دو برابر مردم بود به چشم مردم نمی آید. به آنها بی توجهند و مسخره می کنند. باز هم همه مغازه ها تعطیل است. آنهایی که تک و توک باز هستند با افزایش جمعیت تعطیل می کنند.
 پارک لاله
پارک لاله در قرق نیروهای بسیج و لباس شخصی بود. دور تا دور آن را هم نیروی انتظامی فرا گرفته بود. پسر جوانی در ورودی بازارچه پارک ایستاده بود که موتوری دو ترک به سوی او هجوم می برد و شروع به سوال جواب و گرفتن کارت شناسایی می کند. ظاهراً از فروشنده های همانجاست اما آن دو موتوری حالیشان نمی شود.
 چهارراه وصال
سوار بر اتوبوس می شوم تا به میدان امام حسین بروم. اما بسته شدن راه و منسجم شدن جمعیت منصرفم می کند و در چهار راه وصال پیاده می شوم. برخورد دختر جوانی با یکی از لباس شخصی ها که نفهمیدم بر سر چه بود جرقه را می زند. دختر جوان داد و فریاد می کرد و جمعیت شروع کرد به شعار دادن و هو کردن. لباس شخصی در میان جمعیت گم شد و به عبارتی فرار کرد.
 خیابان های اطراف دانشگاه
واقعاً حضور مردم همه محاسبات قدرت را به هم می ریزد. همه دستهایشان را به علامت پیروزی بالا نگهداشته اند. با جمعیت همراه می شوم. دختر جوانی که صورتش را پوشانده از اتوبوس دستهایش را به مردم نشان می دهد که یک لباس شخصی پرید جلوی اتوبوس و با باتوم دختر را تهدید کرد. همه مسافران اتوبوس معترض شدند. آقایی گفت "خودتونم که تو تلویزیون همین علامتو نشون میدید. چرا خودتو ناراحت می کنی." مردم پیاده رو هو می کشند و طرف هم که کم آورده عقب نشینی می کند.
به خیابان قدس می رسم که به مردم حمله می کنند. داخل خیابان می روم. به بالای خیابان که می رسم معلوم است که گاز اشک آور زده اند. همه در حال آتش روشن کردن و سیگار روشن کردن هستند. به سمت 16 آذر می روم. اما دوباره حمله می کنند. جمعیت زیادی جمع شده. هیچ مغازه ای باز نیست که مردم در آن پناه بگیرند. همه فقط جایشان را عوض می کنند. مردم مراقب همدیگر هستند. به همدیگر خبر می دهند که می توانند جلو بروند یا نه و اینکه دارند حمله می کنند. با حمله های متعددشان مردم شروع به شعار دادن می کنند. عمده اش "مرگ بر دیکتاتور" است. وارد یکی از خیابانهای فرعی می شوم. عده ای شعار "زندانی سیاسی آزاد باید گردد" را سرمی دهند. با تکرار حمله در ورودی یک ساختمان پناه می گیرم. چند دختر جوان هم به من می پیوندند. دختر و پسر دیگری هم اضافه می شوند. گاردی ها در حالیکه رد می شوند اسپری فلفل هم می زنند. همه به سرفه می افتند. پشت سرشان بسیجی ها سر می رسند و با باتوم به جانمان می افتند. خلاصه چند بار باتوم بدنمان را نوازش می کند! به دانشگاه جغرافیا پناه می بریم. نیروی حراست دانشگاه که در ساختمان روبروست از بالا به دربانِ دانشگاه می گوید کسی را راه ندهد. اما دربان خودش را به نشنیدن می زند. دقایقی بعد به دانشگاه هجوم می آورند. از اینهمه جمعیت داخل دانشگاه تعجب کرده اند. اما واقعاً اکثریت افراد دانشجو بودند. دربان دانشگاه ردشان می کند. بالاخره بعد از دقایقی بیرون می روم. از خیابان قدس که بسته شده با دریافت چند باتوم  به زور رد می شوم.
افراد لباس شخصی از 13 ساله تا 60 ساله هستند. هنوز خیابان انقلاب علیرغم زد و خورد های شدید و گاز اشک آور مملو از جمعیت است. باز سوار اتوبوس می شوم. ماشین ها که امکان حرکت ندارند و در ترافیک سنگینی گرفتار شده اند و البته برای همراهی با جمعیت بوق های ممتد می زنند. دو بسیجی به سمت ماشینی رفته و با لگد به راننده هشدار می دهد که بوق نزند. راننده بسیار خونسرد می گوید راهو باز کن تا بوق نزنم. پلیس های راهنمایی و رانندگی هم که نقش مترسک را ایفا می کنند و نمی دانند چطور هدایت کنند. اما همان لباس شخصی به بالای کاپوت ماشینی پریده و نعره می کشد که بوق نزنید. پایین که می آید می بینم راننده ماشن یک زن است. واقعاً حالم به هم می خورد از اینکه تفکر ضد زن در تمام سلولهای این نظام وجود دارد و خود را نشان می دهد و از سویی دیگر خشمم را دو چندان می کند.
 میدان انقلاب
در میدان انقلاب یک لباس شخصی از راننده اتوبوس می خواهد که همه مسافران را پیاده کند. اما راننده قبول نمی کند. چون جمعیت خیلی زیادی در اتوبوس است و ممکن بود به ضرر خودشان تمام شود. هر چه به سمت آزادی می رسم وضعیت غیر عادی تر است. پیرزنی که از شلوغی اتوبوس به تنگ آمده غرغر می کند که حقتونه. میاین بیرون بایدم کتک بخورین. دختران جوان داخل اتوبوس می گویند امروز روز ولنتاین است حاج خانم. ما ولنتاین مونو اینجوری جشن می گیریم. همه جا رو به هم می ریزیم!
 خیابان آزادی
هر بار که گاردی ها رد می شوند چند باتوم حواله اتوبوس می کنند. دو طرف خیابان آزادی مملو از جمعیت است. دود همه جا را گرفته است. تمام خیابان های فرعی مملو از آتش است. گاز اشک آور در همه جا پخش است. به هیچ کسی رحم نمی کنند. دختری که از خیابان توحید می آید و حسابی هم کتک خورده می گوید پیرمرد عصا بدستی را کتک زدند و خونین و مالین کردند. فرق یک پسر جوان که عقب افتاده بود را نیز شکافتند. نیروها در چند جا با هم درگیر شده بودند. حضور اینهمه جمعیت کلافه شان کرده بود. پسر جوانی را که در حال فرار بود گرفتند و عینکش را در صورتش خرد کردند. با دو ماشین ون نیروی انتظامی مواجه می شوم که یکی مملو از دختران و دیگری پسرانی بود که دستگیر شده بودند. اما نکته قابل توجه این بود که دختران از پشت شیشه با شادمانی علامت پیروزی را به مردم نشان می دادند.
 برخورد افکار مردم 
در میانه راه زن چادری سوار اتوبوس می شود. شروع به غر زدن می کند که:
چند تا زن حمله می کنن به زن حزب الهی. اما دختر جوان ادامه می ده. که بالاخره این غارتگرای جان و مال و آزادی مردم رو بیرون می کنیم. واقعاً اینهمه کوته فکری جای تامل داره. چطور ممکنه مردم اصلا فکر نکنند و هر اراجیفی که اینها می گن باور کنند.
بالاخره یک جا پیاده شدیم.
 شعارهای غالب در تظاهرات امروز
با یکی از دوستهام برخورد می کنم. صورتش نشون می ده گاز اشک آور حسابی ازش پذیرایی کرده. از ابتدا در درگیری های خیابان آزادی و خیابان های فرعی اش بوده. از کمک مردم در پناه دادن به معترضان می گه. در خونه ها باز بوده. از سنگ اندازی معترضان به گاردی ها می گه و اینکه اونها باتوماشونو زمین گذاشتن و با سنگ جواب مردم رو می دادند. یاد روز عاشورا می افتم. می گفت مردم شعار می دادند:
 "با یه بلیطِ یه سره، خامنه ای باید بره"
"مبارک، بن علی ، نوبت سید علی"
و "مرگ بر خامنه ای " در تعداد وسیعی امروز سر داده شده.
از کتک زدن یکی از بسیجی ها می گه. بسیجی میاد جلوی مردم معترض و شروع به رقصیدن می کنه. یکی از معترضین می دود جلو و از پاهاش می گیره و می اندازش زمین. بقیه می ریزن سرش و حسابی کتکش می زنند. از خیابان دکتر قریب و میدان توحید و نواب می گه که خیلی درگیری شدید بوده. همه سطل آشغالها آتش زده شده بود. مردم از درگیری در میدان 7 تیر هم خبر می دهند. خیابان ها همه مملو از ترافیک است و هنوزم بسیجی ها و گاردی ها در حال تردد هستند. این ترافیک هم باعث می شود مردم پیاده بروند و خلاصه جمعیت هنوز در خیابان ها در حرکتند. به سمت خانه حرکت می کنم. ساعت 8 شب است و منتظریم که ببینیم درگیری های امشب که شب بسیار سردی است چگونه خواهد بود. همه تلفن ها و کانال های ماهواره ای قطع شده است واینترنت ها سرعت پایینی دارد. تلویزیون دولتی رژیم از درگیری ها چیزی نمی گوید اما از اینکه سران فتنه از آمریکا و انگلیس دستور گرفته اند برای اغتشاش می گویند. باز هم به دروغ  سعی می کنند مردم را فریب دهند و البته که نمی توانند. مگر امثال آن زن چادری که تعدادشان زیاد نیست. کسانی که فقط در حصار تنگ یک تفکر پوسیده و عقب مانده اسیرند. نکته قابل توجه شعارهای امروز این بود که این بار خامنه ای آماج حمله مردم بود. مردم کاملاً و به درستی رهبر نظام را نشانه گرفتند. حرکت امروز راه را برای نبردهای پیش رو باز کرد. 
زنده باد انقلاب!
الشعب یرید اسقاط النظام!
ساعت 11 شب 25 بهمن
-----------------------------------------------

تحلیل و گزارش ارسالی برای نشریه دانشجویی بذر (2)
سه شنبه 26 بهمن 1389
چند صد هزار نفر علیه حكومت تظاهرات كردند!
دیروز 25 بهمن بعد از حدود یك سال، تظاهرات عظیمی در تهران و چند شهر دیگر علیه حكومت رخ داد كه در این جا مشاهدات خودم را می آورم. اخبار بسیاری در سایت پیك ایران آمده بود كه همه در مجموع عینی و درست بودند و می شود به آن ها استناد كرد.
از یك هفته ی قبل جنب و جوش بسیاری در شهر دیده می شد و خبرهایی بود كه در برخی جاها در تهران  تظاهرات موضعی می خواسته در حمایت از جنبش مصر صورت بگیرد و نیروهای انتظامی جلویش را گرفته اند. سیمای مفتضح جمهوری اسلامی مرتب كُركُری می خواند و سعی می كرد مردم را جاسوس و مزدور بیگانه معرفی كند. نمایندگان مجلس روز 23 بهمن با توجه به فراخوان تظاهرات در دفاع از مردم مصر بعد از خواندن یك بیانیه ی كذایی از جانب لاریجانی که همه مسایل در مصر را به توطئه آمریكا نسبت می داد و گویا مبارزات در مصر پیروز و تمام شده است! اكثر نمایندگان بعد از دادن شعار به صف از مجلس بیرون رفته و در خیابان مسیری را تظاهرات كردند و بعد نماز شكر برگزار كردند. یعنی شكر كه از سرمان گذشت. این در حالیست كه مبارزات در مصر ادامه دارد و مردم فقط به رفتن مبارك راضی نیستند اما این ها آرزوی شان اینست كه مبارزات خاتمه پیدا كند.
روزنامه ها از قول دولت آبادی كه گویا دادستان تهران بوده و مدتی حكم اعدام اعلام می كرد تیتر زده بودند كه: "این ها دارند دنبال یك آدم عقب مانده می گردند كه خودسوزی كند و جنبش به راه افتد!" بسیاری می گفتند: عقب مانده تر از جمهوری اسلامی كه نیست! 
"عبدالله گل" رئیس جمهور تركیه هم بیست و پنجم بهمن در تهران بود و به همین خاطر نیروی انتظامی ظاهراً در تیراندازی به سمت مردم محتاط بود. البته این احتیاط را بیشتر اوایل تظاهرات و در مسیر اصلی رعایت می كرد. ولی در كوچه ها و خیابان های فرعی كتك زدن و دستگیری جریان داشت. بعد از این كه درگیری های جدی و گسترده آغاز شد، نیروهای سركوب مجبور شدند همه ی نیروی خود را در حمله و كتك زدن فعال كنند و از ژست های به اصطلاح «مهربانانه» دست بكشند.
فكر می كنم یك ملاحظه ی دیگرشان در مورد نقش بسیج در نظر مردم بود. در جریان خیزش سال پیش، بسیج آماج شعارهای مردم قرار گرفت و صدا و سیما گفت كه باید این مسأله را از ذهن جامعه پاك كنیم. شاید این بار می خواستند بسیجی ها را در نقش نصیحت كننده در خیابان داشته باشند اما ممكن نشد.
با توجه به ارزیابی از روحیه ی مردم بود كه موسوی و كروبی تقاضای مجوز برای برگزاری در بیست و پنجم بهمن را كردند. بعد از اینكه موسوی در تظاهرات خرداد سال پیش به بهانه جلوگیری از خشونت فراخوان به تظاهرات را لغو كرده بود خیلی از هواداران آن طیف از آن ها دلسرد شده بودند. موج جنبش ضد دیكتاتوری در مصر و تونس باعث شد كه روحیه ی مردم تغییر كند و روحیه ی مبارزه طلبی بار دیگر اوج بگیرد. جماعت موسوی و كروبی به نظر دو نقش بازی می كنند یكی حكم سوپاپ اطمینان را دارند و در شرایطی كه جامعه می رود كه منفجر شود سعی می كنند كه بخار را خالی كنند و از جانب دیگر خود را برای شرایطی آماده می كنند تا حداقل ارگان های اصلی حكومت را حفظ كنند. بعد از تظاهرات 6 دی 88 (مصادف با عاشورای پارسال) رهبرانِ شان از انقلاب هراسان شدند و فرمان ترمز را صادر كردند.
به هر حال در میان طیف چپ در طول افت یك ساله گرایش نسبی دلسردی و ناامیدی به وجود آمد كه می توان به مقالات برخی نشریات چپ اشاره كرد كه تحلیل كرده بودند كه ناامیدی غلبه پیدا كرده است. 
از هفته ی قبل موج فراخوان از طریق شبكه اجتماعی فیس بوك اینترنت را فرا گرفت و هزاران نفر اعلام كردند كه در تظاهرات 25 بهمن شركت خواهند كرد.
سازگارا در مورد تحولات مصر می گفت ماشین سركوب در مصر كنار ایستاد اما چالنگی كه مجری برنامه بود فوراً تصحیح كرد كه نه اینگونه نیست ماشین سركوب نبود!
 گزارش تظاهرات دیروز
ساعت حدود یك ربع به سه كه از خیابان 16 آذر وارد خیابان انقلاب شدیم جمعیت بسیار زیادی در طرف پیاده رو دانشگاه كه آفتاب هم به كمكشان آمده بود به سمت میدان انقلاب در حركت بودند. چهره ها مصمم و در عین حال كمی ترس دیده می شد و در بسیاری هم لبخند های خوش آمد گویی كه باز هم آمدیم! با چند تن از  دوستان به سمت چهار راه ولیعصر حركت كردیم. سر بسیاری از چهار راه ها نیروی انتظامی با موتور و سپر و كلاه خود در حال استقرار بودند. جمعیت هر لحظه زیادتر می شد و تا چشم كار می كرد به سمت میدان فردوسی جمعیت بود. چهار راه ولیعصر كه رسیدیم به همراه جمعیت به سمت میدان انقلاب برگشتیم. كسی شعار نمی داد. به نظر می آمد قرار  گذاشته بودند برای زمانی كه جمعیت وسیع تر شود و تفكر عمومی این بود كه تا شعار بدهی حمله شروع می شود.
میدان انقلاب پر مأمور بود. نیروی انتظامی گارد ضد شورش و لباس شخصی ها با موتورهای هزار و لباس شخصی در ماشین های چهارسرنشین كه ماسك و كلاه موتور داشتند.
توی میدان جمعیت شعار داد: "الله اكبر" و "مرگ بر دیكتاتور!" كه نیروی ضد شورش حمله كرد توی پیاده رو. اكثر جمعیت در پیاده رو بودند و از خیابان های جمالزاده و فرصت و دیگر خیابان های فرعی جمعیت در حال پیوستن به خیابان اصلی بودند در مقیاس خیلی زیاد و نیروی انتظامی محدود توی فرعی. خیلی جلو دار نبودند و نوعی ترس هم داشتند.
در خیابان فرصت مردم یك موتوری بسیجی را گرفتند و موتورش را آتش زدند و به یك ماشین بسیجی را كه به كمكش آمده بود، به شدت خسارت زدند.
كسانی كه از روبرو می آمدند می گفتند كه تا میدان آزادی در پیاده روها جمعیت هست.
جمعیت كه شروع به شعار دادن كرد حملات شروع شد. ولی مردم فرار نمی كردند بلكه كمی عقب می نشستند و بعد دوباره به سمت میدان آزادی حركت می كردند. طرف مقابل پیاده رو هم جمعیت زیاد  شد.
در ترمینال اتوبوس های شركت واحد میدان انقلاب جمعیت زیادی ایستاده بود و تعدادی كه در حال رفتن به سمت میدان آزادی بودند به ناگهان با حمله گله های موتورسوار گارد ضد شورش مواجه شدند و عقب نشستند. موتورسوارها دو نفری روی موتور نشسته بودند و لباس ضد ضربه به تن داشتند. نفر عقب باتوم بزرگی به دست داشت. تعداد كمی از مردم منتظر اتوبوس بودند كه خبری از آن نبود و جمعیت خیلی بیشتری مردم معترض بودند. چند موتورسوار از میان ترمینال عبور كرد و یكی از ترك موتور با باتوم با تمام قدرت ضربه ای به سر مرد جوانی كه پشتش به وی بود زد و رفت. از سر مرد خون فواره زد. پیرمردی با مشاهده این صحنه شروع به فریاد زدن كرده و می گفت كه ببیند چه جنایتی می كنند.
در طرف مقابل توی پیاده رو جمعیت كماكان پیشروی می كردند. اتوبوس های بی آر تی سعی می كردند میلیمتری راهشان را ادامه دهند. در قسمت زنان اتوبوس ها شعار دهی خیلی زیاد بود. نیروهای گارد ضدشورش با مشاهده اتوبوس ها شروع كردند به ضربه زدن به اتوبوس های بی آر تی! مترو انقلاب را بستند تا مردم نتوانند بپیوندند.
همه سنی در تظاهرات شركت داشتند. زنان و مردان مسن هم زیاد بودند ولی نیروهای گارد ضدشورش به هیچ كس رحم نمی كردند. دو زن مسن با لباس سیاه رنگ و پوشش كامل در حالی كه پایشان را گرفته بودند در كناری نشسته بودند و فحش می دادند.
نیروهای گارد ضدشورش و نیروی انتظامی و اطلاعات كه بسیاری صورت خودشان را با ماسك پوشانده بودند به سرعت و سراسیمه در میدان انقلاب كه به خاطر نماهای جدید زیاد هم جا نداشت از ترس استقرار مردم سراسیمه مستقر می شدند.
تعدادی از جوانان در میان مردم ماسك پخش می كردند.
رفتم داخل اتوبوس كه بحث زیاد است. چند نفر هم شیرینی پخش می كردند. مردم در هر یورش گارد ضدشورش به مردم در بیرون هو می كردند و شعار می دادند. یك جوان لر با موبایلش فیلم می گرفت و فحش می داد. مردی مدام می گفت: "فایده اش چیست؟" كسی جواب داد: "مجلس و دولت و خامنه ای استعفا بدهند قدم اولش است."
بیرون گاردی ها هی مردم را با باتوم می زدند و با تفنگ های كوچك گاز اشك آور پرتاب می كردند. گاز وارد اتوبوس هم شد. كمی آنورتر باز جمعیت زیادی در حال شعار دادن در حركت بودند و بسیاری از جوانان پیاده شدند و دوباره به جمعیت پیوستند.
توی اتوبوس دو دانشجوی سابق در مورد دستگیری ها و شركتشان در هجده تیر و تظاهرات سال پیش بلند بلند حرف می زدند. اما به نوعی از موسوی و و خط مسالمت دفاع می كردند. یكیشان می گفت كار حكومت به جایی رسیده كه رفسنجانی را هم دارد می زند و او وزنه مهمی است. یكی دیگر می گفت كه نبایستی به بالا چشم داشت و با نیروی مردم بایستی كل حكومت را سرنگون كرد.
در میدان انقلاب نیروهای گارد ویژه رفته بودند بالای گنبد وسط میدان و یك دوربین قوی دست یكیشان بود و تلاش می كرد طوری فیلم بگیرد كه انگار در خیابان آزادی ترافیك در جریان است و خبری نیست. این در حالیست كه در پیاده رو ها تا میدان آزادی جمعیت زیادی در حال درگیری بودند. شب در سیمای كذایی دیدم كه همان تصاویر را نشان می دادند. روزنامه كیهان هم نوشت كه سیصد نفر در تظاهرات بودند!! گویا بر مبنای رهنمود بانك جهانی صفرهای جلوی سیصد را برداشته بودند! یك جا حساب كردم كه هر ده متر حداقل 25 نفر تظاهر كننده را در خود جای داده بود و جمعیت زیادی هم از پل چوبی تا انقلاب و از سمت میدان آزادی به انقلاب و برعكس در حال حركت بودند. خودتان حساب كنید كه حداقل چند صد هزار نفر آن جا بودند.
دختری می گفت كه در چند جا ما هم زدن را با زدن جواب دادیم و چند جوان (مرد) حرف او را دهان به دهان البته با صدای بلند به بقیه اتوبوس انتقال می دادند. تعداد دخترها طبق معمول خیلی زیاد بود. مادرها و دختر و پسرهایشان هم زیاد بودند. البته زنان میانسال نسبت به خیزش پارسال كمتر به چشم می آمدند.
 راستی 25 بهمن امسال روز عشاق (والنتیاین) هم بود و كم نبودند دختر و پسرهای جوان كه بین رفتن به پارتی والنتاین یا تظاهرات مردد بودند! ولی آمدند و به آن ها هم خوش گذشت!! دختری به دوستش می گفت: "دیدی گفتم با من بیا این جا بد نمی گذره!"
ساعت حدود شش و نیم در حوالی بهبودی هنوز جمعیت در حال رفتن به سوی میدان آزادی بود.
نیروی گارد ویژه در جاهایی كه خلوت تر است شروع كردند به بازداشت كردن تك و توك جوانان.
چند بسیجی لباس شخصی به زن میانسالی تذكر دادند و ژست گرفتند كه می خواهند دستگیرش كنند. یكیشان علاوه بر ماسك، عینك دودی سیاهی بر چشم داشت و یواشكی دست زن را می كشید. چهره و حركاتش نشان می داد كه نقشه كثیفی در سر دارد. نگاه سنگین چند نفر از مردم باعث شد كه زن به آهستگی و با تردید از آن ها دور شود.
بسیج خیلی سعی كرده كه خود را نشان ندهد و خود را قاطی جمعیت پنهان كند.
شب در خیابان آذربایجان ساعت شش و نیم نیروی گارد ویژه كمین كرده بود. خیابان رودكی و قصرالدشت و كارون و جیحون كاملاً خلوت بود و خرده شیشه و سنگ و سطل زباله آتش زده شده توی خیابان بود. از یك نفر پرسیدم یك ساعت گذشته این جا بودی؟ گفت كه دو ساعت است این جا هستم. بعد با احتیاط گفت كه یك عده این جا اغتشاش كردند و یك سری آدم بی مسئولیت با آن ها مقابله كردند و نتیجه اش این شد كه كتك خوردند. چندین باجه تلفن سرنگون شده بود. بعداً در اخبار شنیدم كه در خیابان رودكی یكی از سرنشینان یك  موتور هزار بسیجی با كلت تیراندازی كرده و یك نفر جانباخته است. درود بر مبارزان راه آزادی!
مردم می گفتند در خیابان جیحون و هاشمی و حتی در خیابان استاد معین كه سال پیش كمتر درگیری بود مردم تظاهرات كردند. حتی خبر بود كه منطقه میدان شهدا (ژاله) و خیابان خراسان كه خیلی سنتی ـ مذهبی و تا مدت ها پایگاه رژیم بوده هم تظاهرات شده است.
شعارهای رایج "مرگ بر دیكتاتور!" و "مرگ بر اصل ولایت فقیه!" و "مرگ بر خامنه ای!" و "خامنه ای و مبارك پیوندتان مبارك!" و "زندانی سیاسی آزاد باید گردد!" و "زندانی سیاسی حمایتت می كنیم!" بوده است. همین طور "مبارك بن علی نوبت سید علی!" و گاه گاهی هم "چه با موتور، چه با شتر، مرگ بر دیكتاتور!" و "یا حسین، میرحسین" و "الله اكبر" هم شنیده می شد.
در خیابان نواب و جمهوری و بزرگراه یادگار امام هم راهپیمایی صورت گرفته بود.
تصاویر مبارزات مردم بزودی كانال های خبری یورو نیووز و بی بی سی و سی ان ان را پر كرد. در صحنه ای مردم می خواستند بنر بزرگی كه عكس خامنه ای رویش بود را آتش بزنند كه مرد بسیجی كه در میان آن ها قایم شده بود خواست مانع بشود كه توسط مردم كتك خورد.
در اطراف میدان امام حسین، چهارراه كالج، میدان فردوسی، خیابان ستارخان و صادقیه هم درگیری تا شب ادامه داشته است.
شهرهای اصفهان، شیراز، كرمانشاه، رشت، بابل، مشهد و بوشهر شاهد راهپیمایی و درگیری میان مردم و نیروهای حكومتی بوده است.
طبق خبرهای تا كنون یك نفر كشته و بیش از دویست نفر دستگیر شده اند.

2011/02/07

گزارش راهپیمایی در حمایت از مبارزات مردم عرب


گزارش راهپیمایی در حمایت از مبارزات مردم عرب
بروکسل 2011-02-06

ساعت 14 در برابر ایستگاه قطار شمالی مردم آماده حرکت می شدند. مهاجرین عرب عمدتاً مراکشی – فلسطینی – تونسی – مصری و ... که در قالب گروه ها و سازمان های عربی آمده بودند، مهاجرین عرب زبان دیگری که نسل دومی و سومی بودند به همراه احزاب و سازمان های چپ، اومانیست و چند نهاد ضد جنگ و ... از بلژیک همه و همه در میدان بزرگ جلوی ایستگاه راه آهن شمالی گرد آمده بودند. کمیته جوانان بلژیک نیز با پلاکارد سرخ "انقلاب تنها راه رهایی" به زبان فرانسه و فارسی حاضر شده بود. شور و شعف فراوانی در بین مردم حاضر در میدان به چشم می خورد. به رفقای عرب مان تبریک می گفتیم. اوضاع را پرس و جو می کردیم. بیانیه ها و تکست های مختلف بین جمعیت توزیع می شدند و مردم با حرارت از تحولات جاری حرف می زدند. حضور زنان و دختران دانش آموز بسیار چشمگیر بود. مردم از ملیت های مختلف و حتی کشورهای مختلف عربی در کنار هم بودند و پرامید در تدارک تظاهرات. هر کس چه سازمان یافته و چه سازمان نیافته با شعار یا پلاکاردی حضور داشت. مردم عادی خیلی بیشتر از خلاقیت هایشان بهره برده بودند و شعارهای مردم مصر و تونس و یا دیگر کشورهای عربی را آورده بودند. مادر و پسر کوچک فلسطینی با خودکار روی یک تکه مقوای بزرگی شعار نوشته بودند و با کمک هم و با اختلاف قدی که داشتند تا انتهای تظاهرات شعارشان را با لبخند حمل می کردند. تعدادی از زنان بلژیکی و مهاجر با نوزادان کوچک در هوای سرد کنار دیگران بودند. دختران جوان عرب روی صورت هایشان پرچم تونس را نقاشی کرده بودند و با اعتماد به نفس دست در دست هم شعار می دادند و کنجکاوی عکاسان و خبرنگاران را با دادن شعارهای رادیکال و نشان دادن عکس دختری از تونس اغنا می کردند. ظاهراً دختران و زنان عرب در تکرار شعارها و شعار دادن در دسته های کوچک فعال تر بودند و مردان جوان در دسته های بزرگ تر گرد امده بودند و با موزیک و کنترل سازمان دهندگان شعار می دادند و از همان ابتدای تظاهرات کاملا مشخص بود تنش زیادی در بین آن ها وجود دارد. عده ای از مردان جاافتاده تر سر در گوش هم برده و اوضاع را تحلیل می کردند. شعارها به زبان فرانسه برای همه ملموس بود ولی وقتی مردم با حرارت به زبان عربی شعار می دادند بلژیکی ها و دیگران فقط با لبخند تأیید می کردند و کنجکاوانه از جوان تر ها معنای شعارها را جویا می شدند، ما هم با همان چند سال زبان عربی که در آموزش مدارس اسلامی خوانده بودیم سعی می کردیم شعارها را با آنان تکرار کنیم و در چند مورد به رفقای بلژیکی هم آموزش می دادیم که تلفظ عجیب و تلاشمان موجب خنده جوانان عرب بود. عکس ضربدر خورده ی مبارک دست به دست می شد و چند باری به آتش کشیده شد. در ترکیبی از شور و خشم، همدلی و نگرانی هم گام شدیم و شاید ما (کمیته جوانان ایرانی) از همه بیشتر در انتظار دیدن نیروهای سازمان یافته اسلامی بودیم؟!

 جمعیت در حال حرکت شعارهای زیبایی سر می داد:
مبارک باید برود!

مبارک برو گم شو!

"ثوره، ثوره حتی النصر" به معنی "انقلاب، انقلاب تا پیروزی"

"الشعب یرید، اسقاط النظام" به معنی "مردم سقوط حکومت را می خواهند"

دیکتاتور برو! برو!

هیهات من الذله!

از تونس، از مصر، فلسطین، مراکش، لبنان، ایران، افغانستان و ... بساط ظلم و ستم برچیده باد!

مبارک، جنایتکار!
و شعار های زیبای دیگری به عربی

از آن جا که صف طولانی تظاهرکنندگان توسط نیروهای مختلفی ارگانیزه شده بود، هر بخش شعارهای خاصی می داد و در عین حال با تعویض شعاردهنده گان همبستگی خود را نیز حفظ می کردند. در بخشی تقریباً در میانه صف، گروهی از زنان فلسطینی بودند که ما همیشه در تظاهرات ضد اسرائیلی آن ها را دیده بودیم. این جمع از ابتدا تا انتهای مسیر بی وقفه و پرحرارت شعار می داد و به زبان عربی و فرانسه تمام خلق ها و ملل را خطاب قرار می داد. از آن جا که همه آنها زن بودند (با حجاب و بی حجاب) و شعارهای انترناسیونالیستی سر می دادند بسیار مورد توجه بودند. پلاکارد سرخ ما و شعار انقلابی اش نیز دایماً توسط دوربین های تلویزیونی را جلب می کرد و پوشش داده شد و مهم تر این که مورد پرسش جمعیت عرب اطراف مان قرار می گرفتیم. از ایران می پرسیدند. اینکه اوضاع مصر برای ما چگونه است. از این که در جمع شان بودیم خوشحال می شدند. ما نیز می دانستیم که با موضع گیری همیشگی رژیم ایران، باید صدای دیگری را از ایرانیان به آن ها برسانیم. صدای مبارزه انقلابی مردم با دیکتاتوری حاکم چه در ایران و چه در مصر و تونس.

مثلاً یک بار مردی عرب با پسرش محتاطانه و نگران جلو آمد از یکی از ما پرسید منظورت از این انقلاب چیست؟! گفتیم: "انقلاب مردم مصر و کشورهای عربی و ایران! ما ایرانی هستیم." گفت: "فهمیدم فارسی است اما منظورتان انقلاب اسلامی که نیست؟!" خندیدیم و با اشاره به لباس های سرخ مان گفتیم: هرگز! هرگز! تجربه ی تلخ سی ساله مان را برای کسی نمی خواهیم و اتفاقاً این جا آمدیم به شما هم بگوییم مواظب اوضاع باشید و ... نفس راحتی کشید و در کنارمان ایستاد و شروع کرد به زبان عربی به پسرش در مورد ایران و زبان فارسی توضیح دادن.

در طول مسیر بحث و جدل با مردم عرب بسیار عالی بود. درس های زیادی می شد از مبارزه و پایداری مردم گرفت. مردمی که در صف تظاهرات هم تقسیم شده بودند. بخش های ابتدایی برگزار کنندگان و نیروهایشان بودند. سپس مردم عادی و عمدتاً ناسیونالیست و بخش های انتهایی نیز گروه های سیاسی مختلف که برگزارکننده نبودند. مردم شاد بودند و سعی می کردند به هم انرژی بدهند. این که ما را به عنوان ایرانی در جمع خود می دیدند برایشان جالب بود و به سرعت وارد بحث می شدند.



در قسمتی از مسیر ما به کناره صف رفته و با بلند کردن پلاکارد خود هم در شادی مردم شریک می شدیم و هم پیام خود را به آنها اعلام می کردیم که لبخند و دستان آن ها نوید آرزوهای دور و باورهای واقعی شان بود. درست در سمت مقابل ما دو فرد (یک بلژیکی و یک عرب) با لباس چریک های القاعده، یکی پرچم سیاه لااله الله در دست و دیگری پلاکاردی که بر روی آن نوشته شده بود :راه رهایی، شریعت!!! جمعیت با خشم انزجار خود را از دیدن این افراد اعلام می کرد و با سردادن شعارهای مختلف انتخاب دیگر خود را به آن ها اعلام می کرد. زنان محجبه زیادی را دیدیم که با خشم و به زبان عربی بر این دو تن فریاد می زدند. ما جای خود را عوض کردیم و به سمت دیگری رفتیم. با عبور صفِ تظاهرات از برابرمان به عکس گرفتن و همراهی مردم و شعارها پرداختیم. گروه کوچکی شاید کمتر از 10 نفر، با پرچم "لااله الاالله، محمد الرسول الله" و شال های سبز از برابر ما گذشتند که به سبک شیعیان شروع به سینه زنی کردند و فریاد یا حسین سردادند. فهمیدیم که اعضای "حزب الله" هستند. ما فوراً شعار "مرگ بر جمهوری اسلامی" و "مرگ بر خامنه ای" را به فارسی سر دادیم و اول چندتایی فکر کردند داریم از جمهوری اسلامی دفاع می کنیم لبخند زدند اما بلافاصله اوضاع عوض شد. مسئول ریش بلند و هدایت کننده ی آن ها به فارسی به ما گفت که نگویید مرگ! خامنه ای رهبره! ما بلندتر و خشمگین تر شعار "مرگ بر خامنه ای دادیم" چند تایی از خبرنگارها جمع شدند و حاج آقا به فارسی فریاد می زد: "گُم شوید!" ما با تعجب شعارهای دیگری دادیم و جمعیت اطراف نیز متوجه این برخورد شده بود. آن ها تقریباً همه شان به فارسی به ما ناسزا گفتند و شعارهایی در حمایت از "اسلام، خامنه ای و ... " می دادند و در این بین افرادی از سوی آن ها ما را تهدید کردند که با حمایت سایر رفقای کمونیست بلژیکی که ما را ساپورت کردند اوضاع به حالت عادی بازگشت.



زیاد طول نکشید که جلوتر همان بلژیکی مسلمان را با پرچمِ سیاه "لا اله الا الله" دیدیم که در حال بحث با زن جوانی بود که بچه ی نوزادش را در سینه داشت و بلژیکی مسلمان با تهدید و خشونت با او حرف می زد و جالب اینکه وعده ی حکومت اسلامی در بلژیک را می داد؟؟!! رفیق زن کمیته هم مداخله کرد و به انگلیسی گفت که تو دیگر حرف نزن ما به اندازه کافی تجربه ی حکومت اسلامی داریم. تجربه ی ایران برای همه ی دنیا کافی است. بلژیکی مسلمان که حریف جدیدی یافته بود دریده تر دفاع می کرد و اوضاع حادتر شد. زن جوان و رفیق ما از نزاع خارج شدند ولی سایر رفقای بلژیکی از ما خواستند که ادامه نزاع را به آن ها بسپاریم چون آن ها ما را تهدید به مرگ می کردند و مسلماً در صورت درگیری، پلیس برخورد متفاوتی با ما می کرد. زن جوان از حمایت به موقع رفیق مان تشکر کرد و فهمیدیم لبنانی است و آنارشیست. رادیکال و مسلط از حقوق مردم عرب دفاع می کرد و از تجربه ی ایران با اطلاع بود، اما فکر می کرد قدرت گرفتن اسلام گرایان مثل رأی گیری به تعداد طرفداران شان مربوط است. اگرچه در خیلی از موارد با هم اتفاق نظر داشتیم اما او رابطه مذهب مردم و ایدئولوژی طبقات حاکم را نمی فهمید. سرخوش از پیدا کردن همدیگر بحث عمیق تر را به خارج از میدان نزاع موکول کردیم.

اما زیاد از هم دور نشده بودیم که دختر با حجاب و خجالتی که گویا شاهد درگیری قبلی ما بود، نزدیک شد و پرسید شما از خامنه ای متنفرید؟ گفتیم بله! گفت اما من هم از بشار اسد متنفرم! من سوریه ای هستم. شما نمی دانید که جمهوری اسلامی از اسلام سواستفاده می کند. این اسلام نیست و و و ... دور جدیدی از بحث.

در بین راه برخلاف تلاش سازمان دهندگان تظاهرات بار دیگر تنش در بین راهپیمایان بالا گرفت. این بار گروهی از عرب های الجزایر (به ظاهر مترقی و سکولار) شعارهای "مبارک برو گمشو!" و ... را می دادند. ما دیدیم که گروهی از همین حزب اللهی ها از پشت صف به سمت آن ها می دوند و سپس درگیری با یک جوان الجزایری!؟ وقتی جویا شدیم فهمیدیم که اسلامیست ها وارد جمع آن ها شده اند و شعار آن ها را تغییر داده اند به "کمونیست برو گمشو" و این جوان با آن ها درگیر شده بود و جالب این جا بود که همین تعداد کم از نیروهای اسلام گرا چه شیعه و چه سنی سعی در برانگیختن دیگران و ایجاد درگیری به انحای مختلف داشتند. چندین بار با پرچم های خود به سمتی که شعارهای اصلی تظاهرات داده می شد هجوم بردند تا چهره تظاهرات و شعارها را تغییر دهند و هر بار با نارضایتی اشکار مردم و تذکر بعضی نیروهای رادیکال و تعجب نیروهای سیاسی بلژیکی مواجه می شدند.



در انتهای مسیر راهپیمایی نیز در حالی که مسئولین از مردم برای حضورشان در برنامه تشکر می کردند باز هم این گروه کوچک و آن دو چریک القاعده به سمت دیگری رفته و با خواندن اذان اقامه نماز کردند. مردم عرب هاج و واج مانده بودند و بلژیکی ها نیز انگشت به دهان. زنان و مردان عرب سراسیمه از محل دور می شدند گویی تحمل دیدن این صحنه را نداشتند. نمی خواستند باور کنند که ممکن است چنین چیزی به سر خودشان بیاید. گروهی ما را نگاه می کردند. انگار می خواستند بگویند "تازه فهمیدیم شما چه می گویید"! بخشی از برگزارکنندگان که مسلمان بودند نیز با اقامه اذان و سوره ای از قرآن همبستگی خود را با گروهی -هرچند کوچک- از تظاهرکننده گان یعنی همان مرتجعین اعلام کردند که باعث دفع سریع تر جمعیت باقی مانده شد. همه به زور و ناراضی شاهد این "دموکراسی" بورژوایی بودند. در سویی نیروهای پلیس و لباس شخصی و عرب های پلیس مخفی، در دیگر سو مرتجعینی در حال خواندن نماز، در سویی دیگر گروهی از برگزارکنندگان گیج و منگ در پیروی از دموکراسی اذان خواندند و بخش اعظم شرکت کنندگان اما در حال گریز از محل بودند و این اختتامیه ی یک تظاهرات بزرگ، انترناسیونالیستی، همدلانه و موفق مردمی بود!

 چند درس و نکته از راهپیمایی امروز

اولین موردی که برای ما جالب بود حضور پرشور مردم بود و توانایی مبارزه متحدانه در کنار یکدیگر. نیروهایی از چپ و دموکرات، تا حقوق بشری و ... تا مردم عادی همراه شده بودند تا پیشروی مردم در تونس و مصر را حمایت کنند چیزی که در بین ایرانیان نادر یا نشدنی است و ما در تجربه ی سال گذشته هم آن را ندیدیم حتی در بین نیروهایی با ایده های نزدیک به هم نیز افتراق را شاهد بودیم.

با وجود تمام مشکلات و مبارزات مردم در کشورهای عربی و اینکه اکثر تظاهرکنندگان می دانستند امکان دارد این مبارزه به انحراف برود اما مردم به هیچ عنوان خشم تظاهرات های ما را نداشتند. در آکسیون هایی که در حمایت از خیزش مردم ایران می شد شرکت کنندگان ایرانی بسیار برافروخته تر و خشمگین تر بودند شاید عواملی مانند مهاجر بودن یا تبعیدی بودن، کارگرِ مهاجر بودن و پناهنده سیاسی و اپوزیسیون سیاسی بودن و ... و عمق سرکوب گری جمهوری اسلامی و تجربه ی شکست های قبلی از دلایل آن باشد.

نکته مهم دیگری که توجه ما را بخود جلب کرد تفاوت در فرهنگ مبارزاتی بود. با اینکه در مصر بیش از 150 تن و در تونس هم بیش از 100 تن کشته شدند و بسیاری زخمی و ... اما حتی یک عکس از جانباختگان (حتی بوعزیزی سمبل مبارزات) در بین تظاهرکنندگان نبود؟! و خوشبختانه حتی یک شمع هم روشن نکرده بودند و خشمگینانه یا خندان فریاد سقوط حکومت یا شعار مرگ بر دیکتاتور می دادند. این در نقطه مقابل ایرانیان است که از روز اول مبارزات خود تا کنون عکس های جانباختگان خود را بر دست دارند (که می تواند نمادین باشد) اما در این اواخر هم که فرهنگ شمع روشن کردن نیز رایج شده است. در حالیکه با گلوله سینه عزیزان مان را می شکافتند، ما مبارزات مان روز به روز از رادیکالیسم افتاد و به شمع افروزی تبدیل شد. به درجات بالایی این امر به فرهنگ مرگ پرستی ما و جا افتادن فرهنگ مذهبی عزاداری حتی در مبارزات بر می گردد و نفوذ سرعت گیرهای رادیکالیسم مردم از سوی صاحبان قدرت.

درس مهم دیگری نیز در این روز که از خیابان های قاهره و تونس جوانه می زد این بود که در جدال بین مردم و دیکتاتورهای حاکم، همیشه و در تحلیل نهایی نیرو یا نیروهایی که بیشترین سازمان یابی را دارند برنده خواهند بود. اخبار رسیده از مصر نیز گواه این است که در شرایطی که مردم سنگر التحریریه را کماکان و با جان خود حفظ کرده اند، مذاکره دولت با سران احزاب و گروه ها (خواه قانونی خواه غیر قانونی ولی سازمان یافته) آغاز شده و وارد فازهای جدید خود می شود. در جایی خواندیم درست درحالی که جوانان سنگر سازی می کردند خبر مذاکره قریب الوقوع احزاب مختلف و اخوان المسلمین با دولتِ مبارک در میان مردم پیچید. جوانان دانشجو نیز از میان همسنگران خود که به واقع صاحبان مبارزه و تسخیرکنندگان التحریر بودند به دنبال انتخاب کاندیدا بودند. اما فایده نداشت. سهم ها تقسیم شده است. در مصر قرار بر این است که اخوان المسلمین و البرادعی و ... با اهرم های پشت پرده با دولت مذاکره کنند و در خیابان ها نیز این جوانان باید خون دهند و سرکوب شوند. تقسیم کاملاً عادلانه است. تاریخ سرزمین اهرام ثلاثه اینچنین بوده. امروز هم در راهپیمایی بروکسل هزاران نفر در حالی شعار می دادند و می رقصیدند و آواز می خواندند که گروه های حماس و حزب الله و اخوان المسلمین و ... (کم تعداد) با سازماندهی کافی به پیشواز قدرت می روند. تصور سرخوردگی این همه زن و مرد شاد و خندان در فردای قدرت گیری یکی از این ها یا اتحادی از این مرتجعین دل آدم را می لرزاند (امروز زنی تراکت پخش می کرد: "قرارمان ساعت 17 در میدان بورس درست یک روز پس از سقوط مبارک!"). درس و جوّ سازمان و سازمان یافته گی، رهبری مبارزات مردم، بردن بذر آگاهی در میان مردم درسی است که هم از طرف نیروهای در قدرت کتمان و سرکوب می شود و هم از طرف نیروهایی که هر نوع رهبری و سازمان یافته گی را نفی می کنند. تکلیف با دسته اول روشن است. دشمن، دشمن است. دسته دوم اما در کوران هر مبارزه ای به جای اینکه سازمان یافته گی و رهبری آگاهانه را به رسمیت بشناسد، شورش های خود به خودی مردم را به انقلاب تعبیر کرده و بعد از چند صباحی با نیروهای چون موسوی و ... سمت گیری می کنند یا در بهترین حالت رنگین کمان می شوند. وای بر مردمی که از تاریخ نیاموزند و گرفتار موج اینان شوند.

اما در پایان ما یکبار دیگر با مبارزات مردم تونس و مصر نفس کشیدم، تا امید به رهایی را تنفس کنیم و نبض مان را به نبض مبارزاتشان دوختیم تا باور کنیم هر جا ظلمی هست مقاومت شکل خواهد گرفت.

کمیته جوانان بلژیکhttp://committeebe.blogspot.com /


2011-02-06

http://akhbar-rooz.com/news.jsp?essayId=35423
http://www.roshangari.net/as/sitedata/20110207093206/20110207093206.html