!این صفحه فعلن در وضعیت آزمایشی قرار دارد

2011/06/22

نشریه ی "رادیکال"شماره ی 1/ شورای دانشجویان و جوانان چپ ایران

نشریه ی "رادیکال" شماره ی اول - شورای دانشجویان و جوانان چپ ایران
در انتشار گسترده این نشریه "شورای جوانان و دانشجویان چپ ایران" 
را یاری کنیم 

مقالات نشریه ی "رادیکال" شماره ی اول:
 --------------------------------------------------- 

سه خیز کیفی جنبش و ضرورت خیز چهارم

مبارزه ی
قهرآمیز و مسالمت آمیز

چه بلند باید پرواز کنیم!!! (بررسی موانع پیش روی زنان درجنبش)

کردستان و تردید جنبش

سیاست خارجی جنبش مردمی؛ اصلاح طلبان و
بحران سیاست خارجی جمهوری اسلامی

-------------------------------------------------------------------------
از اینجا دانلود کنید:ه
http://www.4shared.com/document/Te_7OYxG/Radical_1_.html
------------------------------------------------
شورای دانشجویان و جوانان چپ ایران
iranianfederation@gmail.com
www.leftfederation.blogspot.com
www.shorayejavanan.wordpress.com

2011/06/20

شورای دانش​جویان و جوانان چپ ایران


بیانیه ی سیاسی اعلام موجودیت
 " شورای دانشجویان و جوانان چپ ایران"

در روزگاری که "نظم نوین بازار آزاد" یگانهگیِ بیرقیب خود را با جنگ و فلاکت و ویرانی، با بیکاری و تحقیر و ستم در چهار گوشه​ی جهان فریاد می زد، روزگاری که بیش از یکصد سال مبارزه​ی مردم ایران برای تغییر وضعیت موجود، برای آزادی و عدالت و برابری گویی به شکست گرائیده بود، زمانه­ای که فریب انتخاباتی دیگری در راه بود، مردم و جوانان ایران بار دیگر در بهار سال 88 برای در دست گرفتن سرنوشت  و زندهگی به تاراج رفتهشان به خیابانها آمدند و تمامیّت ستم و تبعیض و ارتجاع موجود را به مبارزه و همآوردی طلبیدند. این بهاران خلقها در مقطعی رخ داد که گویی هیچ افقی برای تغییرات ریشهای و دگرگونیهای اساسی موجود نبود  و خط رابط خیزش ما با سنت مبارزاتی تاریخمان در اثر سی ساله سرکوب و قتل عام یک نسل  از انقلابیون گسسته شده بود. در چنین بستری بود که صاحبان قدرت دیروز و رانده شدهگان از دارالخلافه​ی امروز دستِ بالا را در رهبری جنبش مردم گرفتند و با ملغمهای از توهمات و ایدهئولوژیهای اصلاح طلبانه، منفعلانه و سازشکارانه هر آنچه توانستند را برای مهار خشم دمافزونِ مردم و جوانان و حفظ نظام موجود و "قانون اساسی"اَش انجام دادند. بازتاب طبیعی این خط و ایدهئولوژیِ غیر رادیکال چیزی جز محدود ماندن دامنهی طبقاتی جنبش به خواستهای اقشار میانی و متوسط شهری آن هم صرفا در تهران و چیزی جز افول و رکود جنبش پس از تهی شدن خیابانها و به بُنبست رسیدن تاکتیکهای غیر رزمنده و ناروشن نبود و در پس این رکود بود که رژیمِ "دار" و "شکنجه" به سرکوب مضاعف تودهها جهت تثبیت موقعیت متزلزل خود پرداخت و دگر بار ابلیس پیروز مست آمد تا سور عزای مردم را به سفره بنشیند.
وقتی دشمن مردم و نمایندهگان مدارا و ترمیمطلبان قدرت خود را بر تظاهرات میلیونی تودهها حاکم کرده و خط خائنانهی سازش و کرنش، صلای تسلیم و عقبنشینی سر داد و جوّ یأس و ناامیدی از ایجاد تغییر میل به همهگیر شدن داشت، بخشی کوچک اما مصمم از خیل میلیونی تودهها سودای آتشی دوباره کرد. آتشی که برافروختن شعلههای آن برای آغازگرانش دشواریها و مشکلاتی به عظمت تدارک یک جنبش نوین داشت و دارد. سخن از طرح موجی نو بر خلاف جریان عملی و نظری موجود است!
هنوز فریادهای مردم ایران در گوش زمانه گم نشده و خون شهیدان بر سنگفرش کوچههای قیام نخشکیده بود که تند باد خیزش این بار شمال آفریقا را در نوردید و سرود پر طنین قیام، خلقهای جهان عرب را به جشنی واقعی فراخواند. برپایی روزهای خشم و فریاد "الشعب یرید اسقاط النظام" و مقاومت قهرآمیز جوانان رادیکال و ستیزنده تونس و مصر به عنوان موتور محرّک و مغز سازمانده قیام دستِ کم در گام نخست مستبدین را به عقب راند و رویای تغییر تعبیر شد! این مبارزهی تودهای برای سرنگونی ارتجاع و استبداد حاکم در کوتاه زمانی در سایر کشورهای منطقه از بحرین و یمن تا اردن سوریه و حتا فراتر از آن در اسپانیا و فرانسه باز تکثیر شد. تحولات خاورمیانه و مبارزات غرور آفرین جوانان عرب ما را سرشار از امید به تداوم پایداری کرد، همچنانکه ضرورت جمعبندی از درسهای جنبش آنان را پیش پای ما نهاد.
با چنین پیشینه و در چنین بستری بود که در راه تأسیس شورای دانشجویان و جوانان چپ ایران گام نهادیم تا فصلی نوین از قیام و مبارزه علیه وضع موجود را آغاز کنیم. فصل نوینی که ریشههای خود را در یکصد سال رزم تمام عیار مردم ایران علیه ستم و تبعیض و استثمار استوار میبیند. در انقلاب مشروطه و جنبش جنگل، در شورش دیروز و امروز خلقهای سراسر ایران از کردستان و آذربایجان تا بلوچستان و خوزستان، در  جنبش ملی شدن صنعت نفت و 16 آذر ضد کودتای سال 32 ، در کنفدراسیون دانشجویان و محصلین خارج از کشور، در جنبش مسلحانهی دهه​ی 40 و 50 تا قیام شکوهمند بهمن، در سالهای سراسر رزم و فدای دههی خونین 60 تا 18 تیر 78؛ آری! در مبارزهی هر روزه و هر لحظهی جنبشهای کارگران، زنان و دانشجویان ایران، در مبارزات رهاییبخش و ضد سرمایهداری خلقهای سراسر جهان از کمون پاریس تا میدان التحریر.
"شورای دانشجویان و جوانان چپ ایران" هدف خود را دفاع از یک خط انقلابی متشکل از نیروها و واحدهای سوسیالیستی، کمونیستی، فمینیستی و دیگر نیروهای مترقی و ایجاد یک بلوک سیاسی چپ در سپهر سیاست امروز، جهت مداخله در تعیین سرنوشت جامعه میداند، جامعهای که از حاکمیت سیاسی استبدادی و مناسبات اقتصادی استثمارگر رنج میبرد و برای رهایی خود ناگزیر از فعالیت هدفمند و سازمانیافته برای در هم شکستن نظام سیاسی موجود یعنی رژیم جمهوری اسلامی و دگرگونی ریشهای کلیهی ساختارهای ستمگرانه و تبعیضآمیز و ارتجاعی به شکل انقلاب اجتماعی است. همچنانکه تلاش و تدارک برای تشکیل فدراسیونی از جوانان چپ همواره مورد توجه شورا بوده و خواهد بود و تشکیل چنین فدراسیونی افق سازمانی مطلوب ما برای سازماندهی و کنش جمعی نسل نوین کنشگران رادیکال و انقلابی است.
در آغازگاه این راه "بیبرگشت" دست یاری رفیقانهی خود را به سوی تمامی جوانان، دانشجویان و نیروهای رادیکال، مترقی و انقلابی میدهیم تا با ما و در فضایی برابر و دموکراتیک به ارتقاء نظری و عملی ایدههای انقلابی و تغییر تمامیّت توحش موجود بپردازند. ما با نگاه به آینده، وظایف را به شور مینشینیم و دست در دست هم راه نوینی را خواهیم گشود. راهی که در آن واژه تغییر با انقلاب معنی شود و ستم طبقاتی، جنسیتی، نژادی، مذهبی، و ... از معنی تهی گردد. راهی که امکان و ظرفیت برخورد آراء متضاد را ارتقا دهد و سطح دیگری از مبارزه جمعی برای رهایی را معنی کند. راهی که به آزادی و امکان رهایی پرتو افکند. در آغازگاه این راه ایستادهایم تا یک بار دیگر فریاد برآوریم:
زنده است باد !
 تازنده است باد ! طوفنده است باد !

  
شورای دانشجویان و جوانان چپ ایران
iranianfederation@gmail.com
سی خرداد1390

دربارهی شورای دانشجویان و جوانان چپ ایران
"شورای دانش​جویان و جوانان چپ ایران" تلاش جمعی و تشکیلاتی بخشی از جوانان چپ​گرا و انقلابی است که جهت پاسخ​دهی به ضرورت​های عینی بر آمده از شرایط مبارزه انقلابی و رادیکال و به قصد تشکیل یک بلوک سیاسی چپ در عرصه سیاست امروز ایران متشکل شده​اند. این وحدت تشکیلاتی نتیجه پروسهای طولانی و مرحلهای از بحث و جدل​های تئوریک و تبادل تجارب عملی است. پیشینه​ی سیاسی و مبارزاتی اعضای شورا به سال​های آغازین دهه 80 و بر آمدن نسل نوین دانش​جویان و جوانان چپ​گرا در جنبش​های سیاسی و اجتماعی ایران مانند جنبش دانش​جویی، زنان و کارگری و ملل تحت ستم باز می​گردد. بخشی از ما تحت نام "نشریه​ی دانش​جویی بذر" از سال 84 در مبارزات دانشگاه​ها و جنبش جوانان فعال بود، بخشی با نام "گروه پروسه" که عمدتاً جنبش کارگری را پوشش می​داد به فعالیت پرداخت و بخش دیگری با سابقه​ی فعالیت در جنبش دانش​جویی در اوایل خیزش سال 88 متولد و با نام "نشریه​ی خیابان" شناخته شد. این نیروهای متشکل و منفرد داخلی در ارتباط و هم​کاری با جوانانِ هم​نسل ایرانی که در خارج از کشور به دنیا آمده یا رشد کرده بودند پایه​های هم​کاری و اتحاد ما را تشکیل دادند. پس از خیزش مردمی سال 88 ایران و تکوین یک شکاف سیاسی طبقاتی جدید و پولاریزه شدن و قطب​بندی هر چه بیشتر جامعه، نیروها و جریان​های سیاسی گوناگون هر کدام به فراخور پایه طبقاتی و خاستگاه فکری​شان به دنبال پاسخ دادن به مسائل و تضادهای نوین برآمدند. جمع ما نیز در همین دوره و بنا به تجربه نسل خود وارد مراحل جدیدی از مبارزه شد. ما جایگاه خود را در طول دو سال خیزش مردم ایران به درستی پیدا کردیم و آن​را در عرصه​ی پراتیک به روشنی نشان دادیم. ما ضمن شرکت در مبارزات خیابانی، در فضاهای فکری و تئوریک جنبش نیز وارد شده و توشه​ای بنا به تناسب تجربه​مان اندوختیم: از سیاه، خاکستری، سبز، اصلاح طلب و ترمیم طلب و  تمامی جناح​های جمهوری اسلامی گسستیم، هم​چنان​که افق​های مبارزاتی خود را جدا از تمامی جناح​های ملی و بین المللی سرمایه و سرمایه​داری ترسیم کردهایم. با مقبول عامه قرار گرفتن، پوپولیسم خیابان و تظاهر و ریا خط​کشی کردیم، و از سوی دیگر  کوشیدهایم با میراث انقلابی گذشته با دیدی انتقادی برخورد کنیم؛ ماهیتاً نه خودِ آنیم و نه خود را از آن جدا می​دانیم. ما عزم راسخ برای سازش ناپذیری کرده​ایم و رادیکالیسم مبارزات مردم و گسست از ایده​های کهن اساس اتحاد ماست. در عرصه​ی علم و تئوری​های علمی به دنبال ایده​های نوین هستیم، کنش جمعی ما وفادار به جمع​بندی از کاستی​ها و اشتباهات گذشته​مان است و بر آنیم تا در سایه​ی این انتقاد از گذشته و امید به رهایی مردم در آینده، مبارزات واقعی تودهها را حمایت و تقویت کنیم. نگاه ما به گذشته، حال و آینده انترناسیونالیستی است و درک ما از مبارزه​ی طبقاتی و مفهوم رهایی در ایران، به مبارزات کل مردم دنیا از فلسطین تا فیلیپین و از آفریقا تا اروپا و آمریکا و ... گره خورده است.
برقراری ارتباط نظری، عملی و تشکیلاتی با تمامی نیروهای متشکل و منفردی که هنوز با آرمان تغییر جهان و حذف و محو تمامی مناسبات استثمارگرانه و تبعیض آمیز آن زندگی می​کنند هدف استراتژیک ما است. هم​چنان​که ایده​ی تشکیل فدراسیونی از نیروهای چپ انقلابی و مترقی هم​واره چشم انداز ما بوده و خواهد بود.

2011/06/03

بررسی شعر شاملو 1

بررسی شعر شاملو (1)

کاری از: آذین ایزدی 

با نگاهی ژرف به مجموعه هایِ شعرِ شاملو در می یابیم که زمینه ی ریشه ای ی شعر هایِ او را عواطفِ آگاهانه یِ ناشی از تاثرات اجتماعی  است که رقم می زند. شعرِ او گذار از یاس و امید، عشق و نفرت، غم و شادی و درد و دریغ و حمله و گریز است. اما محورِ اصلی یِ تمامِ این عواطف، منطقِ نگاهِ بی پیرایه و آگاهانه به اجتماع است و خروشِ خلق اش.
اکثر انگاره هایِ موجود در بطنِ متنِ ادبیات شاملو طرحی مبسوط از خوی و خصلتِ آدمیانی را به نمایش می گذارد که به ناچار محکومِ به سرنوشتِ محتومِ زنده گی در این اجتماع اند که فضای مسلط بر جامعه در آن آشکارا برجسته گی می کند. شاملو در قلبِ محرکه یِ زنده گی حضورِ دائم دارد و به همین جهت نبضِ شعر هایِ او با نبضِ اجتماع می زند و شعر های او صدایِ ضرب آهنگِ زنده گی یِ اجتماعی و یک درگیری یِ وسیع با روی داد هاست، بی آن که وی در پژواکِ صدایِ این ضربه ها ، صددِ جستن نام، یا به تظاهر تکلیفی بر خویش نهاده باشد. شاملو می گوید: هیچ گاه نمی توانم تصور کنم که شعر اثر مستقیمِ زنده گی نباشد یا چیزی باشد جدا از صدایِ ضربه هایِ زنده گی. من فکر می کنم این اصلا صدای این ضربه هاست و در این هیچ شکی نیست.
تشریحِ فضایی که زنده گی در آن جریان دارد و تصویرِ چه گونه گی یِ گذران این زنده گی، در واقع تجزیه و تحلیلِ منطقِ  حاکم بر اشعار شاملوست. و چه بهتر که گوشه هایی از این زنده گی و گذرانِ آن را از نگاهِ خودِ شاعر ببینیم تا بهتر بتوانیم در باره یِ تاثراتِ روحی و پایگاهِ اجتماعی و بینشِ ایدئولوژیکِ او ابراز نظر کنیم.
شاملو می گوید: در بابِ آن چه ((زمینه یِ کلی)) و در نتیجه ((زمینه یِ اصلی یِ)) شعرِ مرا می سازد، می توانم به ساده گی گفته باشم که از دیر باز سراسرِ زنده گی یِ من در نگرانی و دلهره خلاصه می شود. مشاهده یِ تنگ دستی و بی عدالتی در همه یِ عمر، بختکِ رویاهایی بوده که در بیداری بر من گذشته است...  بی عدالتی دغدغه یِ همیشه گی یِ من بوده است و شاید از همین روست که بی عدالتی همیشه دست در کار بوده است تا به نوعی از من انتقام بستاند.
دید گاهِ واقع بینانه یِ شاملو نسبت به اجتماعی که در آن زنده گی می کند، نسبت به درد ها و بی عدالتی هایِ مسلط بر جامعه که مردمِ بی چاره با آن دست به گریبان اند، از نوعِ بینش هایِ به خود بسته و ریا کارانه نیست که شیوه یِ رایج شده است و هر هنری با تمسک به آن می خواهد در عرصه یِ نام آوری ترک تازی کند. بلکه نتیجه یِ مستقیمِ زنده گی و تجربه هایِ اوست. صمیمیتِ ملموسی که در شعر هایِ شاملو موج می زند نتیجه یِ هم نوایی و یگانه گی یِ وی با تجربه هایی از آنِ خویش تن است. اگر او را شاعری متعهد و اجتماعی می خوانیم، این اجتماعی بودن بیش تر جبری ست تا اختیاری. در واقع جبر تجربه ها و در گیری هایِ خاص او با زنده گی ست که  زمینه یِ اصلی را برایِ بروزِ محتوایِ اجتماعی در شعر او مهیا می سازد. شاملو، هر آن چه را که به درک می رسد و در ذهن اش نقش می گذارد به صورتِ شعر ارائه می دهد. و در واقع انگیزه هایِ ناشی از یاد ها و حوادثِ زنده گی ست که زمینه یِ عاطفی یِ شعرِ او را پدید می آورد و باعث می شود تا شعر در ذهنِ او نطفه ببندد و زاییده شود اما چون زمینه یِ ذهن و ضمیر ناخود آگاهِ او از تجربه هایِ زیستن در مردم و با مردم انباشته شده است، باورِ حاصل از عکس العملِ این انگیزه ها، چه مستقیم و چه غیر مستقیم ربطی به مردم و اجتماع پیدا می کند. حال این ارتباط از خوش بینی و عشق به مردم و امید به پیروزی یِ آنان مایه گرفته باشد، چه از بد بینی یِ ناشی از یاس و اندوهی موقت. منطقِ ناشی از دیدِ خاصِ شاملو به زنده گی و اجتماع، در شعر هایِ او جلوه هایِ گونه گون دارد، اما این جلوه ها دارایِ یک هسته یِ اصلی و مرکزی است که همان اجتماع و مردم و درد ها و گرفتاری هایِ شان و ظلم ها و بی عدالتی ها ست.
خشم و خروشِ شاملو به خاطرِ مردم است. مردم فقیر و بی چاره ای که فقر و فاصله یِ طبقاتی، زنده گی یِ آن ها را به دام گرفته است.

من برایِ روسپیان و برهنه گان
                                        می نویسم
برایِ مسلولین و
خاکستر نشینان،
برایِ آن ها که به خاکِ سرد
                                   امید وارند
و برایِ آنان که دیگر به آسمان
                                       امید ندارند...

وقتی امیدِ بهبودی و پیروزی وجود دارد شعرِ شاملو سرشار از شور و هیجان و شادی است. که این لحظه هایِ شادی و امید –که متاسفانه اندک و انگشت شمار اند- بعضی از زیباترین شعر هایِ شاملو را به وجود آورده است که در شریان های اش شور و شوقی چنان جنون آسا موج می زند که خاموشی و افسرده گی و یاس را به نعره وا می دارد:

من فکر می کنم
هرگز نبوده قلب من
                        این گونه
گرم و سرخ
احساس می کنم
در بد ترین دقایقِ این شامِ مرگ زای
چندین هزار چشمه یِ خورشید
                                      در دلم
می جوشد از یقین
احساس می کنم
در هر کنار و گوشه یِ این شوره زار یاس
چندین هزار جنگلِ شاداب
                               ناگهان
می روید از زمین.
اما امید همیشه چنین روشن و نیرو مند نیست. برقِ شادی تنها گاه گداری، درخششی چنین ساعقه وار می آفریند. چنان که می گوید:

امید هم راه با انتظار ست، انتظاری تلخ که مدام به درازا می کشد.

و به خاطرِ همین امید به آینده است که عشق، عشقِ عمومی است و خطابِ شاعر چون علف با صحرا و چون ستاره با کهکشان، با جمع است و می خواهد که دست ها به هم بپیوندند و نام ها برایِ هم آشنا شوند:

درخت با جنگل سخن می گوید
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن می گویم
نامت را به من بگو دستت را به من بده
...
در خلوتِ روشن با تو گریسته ام
برایِ خاطرِ زنده گان
و در گورستانِ تاریک با تو خوانده ام
زیبا ترینِ سرود ها را
زیرا که مرده گانِ این سال
عاشق ترینِ زنده گان بوده اند.

اما واقعیاتِ تلخِ سیاسی و اجتماعی یکی پس از دیگری رخ می نماید. یادِ مبارزه یِ سرکوب شده و در خون تپیده و یاران چون اخترانِ سوخته در ذهنِ شاعر زنده است و شاعر این واقعیتِ سهمگین را فریاد می زند:

یارانِ نا شناخته ام
چون اخترانِ سوخته
چندان به خاک تیره فرو ریخته اند سرد
                                                 که گفتی
دیگر
     زمین
           همیشه
                   بی ستاره ماند.

دریغا که این فریاد ها به جایی نمی رسد. صبح به قتل رسیده است و شب بیدار است و می خواند و آن قدر می خواند که گلویش پاره می شود، اما هنوز هم در سیاهی یِ جنگلِ خاموش، شاخه ای در جست و جوی نور به فریاد است. هنوز شاعر امیدِ خود را در رسیدن به نور از کف نداده است:

شب
    با گلویِ خونین
                      خوانده است
                                     دیر گاه.
دریا
    نشسته سرد.
یک شاخه
            در سیاهی یِ جنگل
                                    به سویِ نور
فریاد می کشد.

اما امید رفته رفته سرد می شود و آخرین شعاع هایِ بی رنگِ آن هم می پرد. حالا فریاد فقط فریادی ست و دیگر هیچ. چرا که یاس آن چنان توانا ست که امیدِ نا چیز و نا توان با او بر نمی آید.

فریادی و دیگر هیچ
چرا که امید آن چنان توانا نیست
که پا بر سر یاس بتواند نهاد.

و چنین است که یاس و بد بینی و نفرت بر شاعر غلبه می کند:

و ستاره یِ پر شتاب
در گذر گاهی مایوس
بر مداری جاودانه می گردد.

و در این هنگام است که شاملو جاودانه بانگ بر می آورد:

ای کاش می توانستم
خون رگانِ خود را
من
قطره
قطره
قطره
بگریم تا باورم کنند.

و در همین جا ست که می گوید:
من درد در رگانم
حسرت در استخوانم
چیزی نظیر آتش در جانم پیچید.

اما از پس این نا امیدی، سیلِ سنگین گذرِ پر معنایِ امید ها ست که در شاه شریانِ ادبیاتِ شاملو در گذر است. و گام عشق است و آرزو ست که بر گامِ نا امیدی می آید. عشقی که آدمی را شایسته یِ دوست داشتن و دوست داشته شدن می داند و او را به تجسم لبانی می نشاند که به او می گویند فردا روزِ دیگریست. و قامتِ شور است که به پا می می ایستد و نا امیدی را زیرِ چکمه هایِ پولادینِ تلاش بی انتها له می کند.

گر بدین سان زیست باید پست
من چه بی شرمم
اگر فانوسِ عمرم را به رسوایی نه آویزم

و عنصرِ ایستایی ست که از مرگ هراسی ندارد. و ستایشی ست بر گل دادن ها و مژده دادن ها.