!این صفحه فعلن در وضعیت آزمایشی قرار دارد

2010/12/17

گزارش دوم از یک رویداد هنری در بروکسل


                        "هزار و یک رویا: زنان در ایران"


بررسی کلی در ساختار فیلم سفر، کاه ش استفاده از ظرفیتهای سینما برای حقیقت نمایی و ارائه تصاویر مستند گونه است.
در این راه هرچند فیلمساز شگردهایی را به کار بسته ولی همه عوامل محیطی به شکل خارق العاده مستند بودن فیلم را ساخته و پرداخته کرده اند.
در این باور نمیدانستم اثر را مستند گزارشی بنامم یا مستند هنری چون در مستندهای هنری ردپایی عمیق از کارگردان در کار دیده میشود که در این کار زیاد محسوس نبود ولی از تدارک این سفر که هر سه شخصیت دانشجو در 3 رشته مختلف تحصیل میکردند و اینکه چگونه در یک زمان هر سه به شهرهایی نزدیک به یکدیگر درجنوب ایران پس از پایان تحصیل میرفتند و با هم رابطه نزدیکی دارند، نشان از مستند هنری بودن گرفتیم تا مستندی گزارشی.
در سکانس پلان بسیارطولانی آغازین، فوکوس نبودن تصویر و صداهایی از رفت و آمد مسافرین دارا بودن ریتمی کُند را در ذهن بیننده آگاهی میبخشد، هر چند که وایپی سریع با قطار و افکت صدا ناگهان از آن کندی ریتم شما را جدا میکند ولی این ریتم ک ند در سفری که با قطار از تهران تا بندرعباس حدود زمانی بیشتر از 42 ساعت است را کاملا تداعی میکند.
در شهری مانند تهران که سمبل مدرنیسم ایران است فقط قسمتهایی از جنوب شهر و محدوده راه آهن دیده میشود که بافتی فرسوده و سنتی دارد آیا مخاطب خارجی فیلم میتواند مدرنیته ای که این دختران از آن به شهرهای زادگاهشان باز میگردند را حس کند در صورتیکه چند نمای لانگ شات میتوانست از شهر تهران به خوبی دور شدن از این مدرنیته را نشان دهد.
از کجا به کجا میروند؟ سوالی که در ذهن یک بیننده شکل میگیرد، آیا شهر تهرانی که به وضوح دیده نشد یا جزیره ای که نام برده میشود برای ذهن پر سوال خارجی ها نسبت به ایرانی سراسر کویرعلامت سوال بزرگی نیست .
این فیلم در سکانس های ابتدایی نشان از سفر داشت ولی نوع سفر نامشخص بود تا آنجا که بیننده حسی از قراری دوستانه برای سفری گردشگری در ذهنش شکل میگیرد، بعد از شروع منولوگها متوجه استعاره بودن نام سفر میشویم تا این حد که این سفری تلخ، حتی بدون بازگشت است ولی با حسی پر از شعف و شادی در سکانسهای ابتدایی تصویر میشود .
در ماهیت نمایشی سفر این 3 کاراکتر علاوه بر اینکه سفری بیرونی است بیشتر تحلیلی درونگراست.
در تمام پلانهایی که بازیگران در نمای کلوزآپ دیده میشوند و سکوت کرده اند نشانی از تفکری درونی یا نگرشی به آینده بی محتوا دیده نمیشد یا هیچ دیالوگی مبنی بر مسائل درونیشان با هم نداشتند. انگار به سرنوشت یکدیگر بی اعتنا هستند و هرکس درون خویش را میکاود، انتظار پلانهای 4 شات یا 3 شات و مباحثه آنها را کشیدم ولی فقط در نمای کوتاهی شوخی این 3 شخصیت از پشت شیشه دیده میشد که انگار برای دنیای خودشان است و ما بیگانه هستیم و حق ورود به آن را نداریم...
در ابتدا داستان با این سه شخصیت آغاز شد و دوربین راوی بود، تاثیری بیرنگ داشت ولی در مونولوگ ها حضور
دوربین و فاصله انداختن میان دوستی آنها بسیار مشهود بود.
در مونولوگهایی کوتاه شعارهایی فمینیستی نیز درباره ازدواج و خانواده وآموزش کودکان دختردر جزیره شنیدیم حتی یکی از شخصیتها، خود فعال بخش زنان نیز بوده و آنرا بی ثمر رها ساخته و به دنیای سنتی خود تسلیم شده که زیاد روی آن تاکیدی از لحاظ ساختار فیلم دیده نمیشد و مانند دیگر مونولگ ها با یک ریتم خاص و زاویه هایی مترادف به تصویر کشیده شده بود. البته نباید از لوکیشن کوچکی چون کوپه یک قطار غافل بود ولی باز هم جای دکوپاژها و میزانسن های ناب خالی بود.
در مبحث حجاب هم در پلانی که دختران خوابیدند زیاد جسارت پرداختن به این محدودیت بزرگ دیده نشد تا جایی که فقط در تاریکی نوری متناوب از بیرون بر صورت بیحجاب بازیگر میتابید ولی در نمایی دیگر سیگار کشیدن که عملی مطرود در جوامع سنتی است به حالتی آگراندیسمان نمایش شده بود که جای سوالات بزرگی بود که کارگردان برای ما باقی گذاشت.
بار اصلی این فیلم بر دوش گذر زمان در قطار است، فیلنامه ای خاص مگر در منولوگها حس نمیشود جای خالی یک داستان موازی، بسیار حس می شد «نادیده گرفته شدن زنان» زنانی كه همواره نادیده و هیچ انگاشته شده اند همانطور که در  روایت خود شخصیت میگوید، پدر، برادر یا مادر همه کارها را برایشان انجام میدهند و ترس دوری از جامعه و خانه نشینی هراس دائمی زندگی آنهاست.
فیلم از لحاظ تکنیک صدا برداری خوب بود ولی زیاد میکس مناسبی ندیدیم، کار در روز وشب آنهم با نور محیطی از
نکات مثبت فیلم بود و بسیار جالب بود که از لنز واید در محیط کوپه استفاده نشده بود و همه کوچکی آن در فیلم حس
میشد. در جاهایی که تصویر فید به سیاه میشد بسیار ریتم ک ند را تشدید میکرد همه چیز رو به سیاهی میرفت ولی همچنان قطار زندگی رو به جلو پیش میرفت ولی ناگفته نماند، نبود موسیقی چندان بر حس و حال فیلم تاثیر نمیگذاشت.
بزرگترین مشکل فیلم در مورد زمان بود، کاملا گمراه شدم فلاش بک بود یا فوروارد بک یا فلش فوروارد، شروع داستان از تهران باهم حرکت کردند، بعد گفتند در سالهای متفاوتی از گذشته تحصیل میکردند و فارغ التحصیل شده اند و به فکر ادامه تحصیلند، حتی یکی ازبازیگران گفت در یک کارگاه بسته بندی کار میکند و بعد در آخر شنیدیم که یکی از بازیگران ازدواج کرده و بچه هم دارد خیلی از لحاظ بردار زمانی بهم ریختگی داشت. کاملا یک فیلم مستند، به خصوص پلان آغازین سفر را زیر سوال برد به گونه ای که حس کردیم در پلان های ابتدایی سرگرم شدیم.
داستان دارای بن بستهای بیشماری در بیان صریح واقعیات پشت پرده است و با دارا بودن این محدودیت از سطح روایتگری فراتر نمی رود و از باز کردن مسئله زن در جامعه ایران اسلامی و نابرابری زن طفره میرود.

چرا تشویق به دیدن میشویم؟
در داستان روایت شده از سه شخصیت فیلم، هر سه دخترانی هستند که از دنیای سنت به مدرنیته وارد شدند و طعم آنرا چشیده اند ودوباره به دنیای سنتی زادگاهشان باز میگردند وهر کدام شیوه ای را برای تقابل و جدال با این سنت گرایی در سر میپرورانند.
شخصیتها فارغ التحصیلانی از جامعه در حال توسعه و گرفتار تعارضات فرهنگی میان نسل قدیم و نسل کنونی هستند تا جایی که در سکانسی موثراز فیلم، آنها فال وطالع بینی را به تمسخر میگیرند حتی مستقیم به دروغ بودن آنها اشاره میکنند و این نشان از مترقی شدن ذهن و آگاهی سنت گرایان است.
انسانهایی با فرهنگ ها وگویش های متفاوت، از ریشه هایی گوناگون و با سوالات و درخواست های مختلف در مقابل همه ارکان جوامع مدرن همچون نظام آموزشی، نظام کار و...
نبود پاسخ به سوالات مهمتری درمورد فلسفه و ماهیت زندگی، روزمرگی خالی از شور و هیجان و حضور سیاستمدارنی با کمترین همدلی نسبت به نگرانی های این نسلِ مالامال از توانایی های موثر انسانی و اخلاقی، که با عدم فهم درست پرسش ها و دغدغه هایشان آنها را به آینده و فردایی پر از کسالت و تاریک روانه می کنند.


مهران - بروکسل

زمستان 2010

به اشتراک گذاشتن

0 دیدگاه: